رید هافمنفلسفه

فیلسوف در برابر MBA: چگونه تحصیلات آکادمیک بر کارآفرینی تأثیر می گذارد

همانطور که هفته پیش در پادکست Greymatter با دوست و شریک‌ نویسنده کتاب Blitzscaling، کریس یاو، بحث کردم، معتقدم دانش فلسفه در واقع یک دارایی عالی برای کارآفرینان است. طی آن گفتگو، در مورد برخی از فیلسوفان مورد علاقه من و اینکه چطور توانسته‌ام ایده‌های آنها را در حرفه خودم پیاده کنم، صحبت کردیم.

این هفته، در مورد اینکه یک مدرک در رشته فلسفه چطور با یک زمینه کسب و کاری بسیار متعارف‌تر یعنی مدرک کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار (MBA) مقایسه می‌شود، بحث می‌کنیم.

من یک ضرب‌المثل استاندارد دارم که هر وقت با گروهی از دانشجویان MBA صحبت می‌کنم، به اشتراک می‌گذارم:

“دو چیز وجود دارند که باید توجیه شوند تا من در استارتاپ شما سرمایه‌گذاری کنم: یک مدرک MBA یا سابقه کار در مشاوره مدیریت.”

متوجه شدم که شما نگفتید هرگز در یک بنیان‌گذار دارای مدرک MBA سرمایه‌گذاری نمی‌کنید؛ بسیاری از کارآفرینان و سرمایه‌گذاران شگفت‌انگیزی با مدرک MBA وجود دارند، مانند دوست من آنیل بوسری از Workday.

گفتن اینکه MBA برابر است با “غیر کارآفرین” یک فرض احمقانه است، درست مثل اینکه بگوییم مدرک کارشناسی ارشد در فلسفه برابر است با “غیر کارآفرینی”. موفقیت یا شکست بستگی به افراد و شخصیت‌های آنها دارد.

اما اگر از من بپرسید که آیا ترجیح می‌دهم در کل فارغ‌ التحصیلان رشته علوم کامپیوتر از دانشگاه‌های استنفورد، MIT، جورجیا تک و CMU سرمایه‌گذاری کنم یا کل فارغ‌ التحصیلان MBA از مدارس بازرگانی هاروارد، استنفورد، وارتون و کلگ؛ فارغ ‌التحصیلان علوم کامپیوتر را انتخاب می‌کنم.

در واقع، من دنبال کردن مدرک MBA را به عنوان یک سیگنال منفی برای کارآفرینی در نظر می‌گیرم.

در مقاله زیر، برخی از دلایلی را که معتقدم مدرک MBA بهترین مسیر برای کارآفرینان آینده نیست، شرح داده‌ام. همچنین در مورد اینکه چرا باور دارم مدرک فلسفه (اغلب در ترکیب با تخصص دیگر) می‌تواند نسبت به مدرک سنتی کسب و کار، تاثیر بیشتری بر حرفه یک کارآفرین داشته باشد، بحث کرده‌ام.

می‌توانید پادکست این بحث را اینجا گوش دهید.

معایب اصلی MBA

عدم اولویت بندی عمل

توصیف کلی از کارآفرینان این است که آنها طرفداران نایک هستند – آنها فقط انجامش می‌دهند. اگر مهارت‌ها یا منابع مناسب را نداشته باشند، در طول مسیر با استخدام کردن کسی، مشارکت با کسی یا فقط یاد گرفتن خودشان، آنها را به دست می‌آورند. هیچ چیزی مانع تلاش آنها برای موفقیت استارتاپ نمی‌شود.

در مقابل، کسب مدرک MBA یا کار کردن به عنوان مشاور مدیریت، کمتر یک مقصد نهایی و بیشتر یک ایستگاه در مسیر به سوی یک آینده بهتر است، معمولاً با حقوق سخاوتمندانه. (در مقایسه با ریسک کردن بالقوه هوشمندانه بر روی سهام)

آنها در حال انجام کار، ساختن یا ریسک کردن مانند یک کارآفرین نیستند.

من سعی می‌کنم به دانشجویان MBA عشق سخت بدهم؛ منظورم توهین کردن نیست، منظورم این است که آنها را وادار کنم در مورد اینکه چرا مسیر خاصی را انتخاب کرده‌اند و مسیر پیش رو چگونه به نظر می‌رسد، تأمل کنند.

عدم آموزش مهارت های مناسب

بسیاری از دانشجویان MBA به من می‌گویند که دوست دارند یک استارتاپ تأسیس کنند، اما مطمئن نیستند که آماده هستند یا نه.

توصیه کلی من این است که به عنوان یک کارمند به یک استارتاپ بپیوندند و تجربه کسب کنند.

این درست است که ابتدا خود را آماده کنید. وقتی تصمیم گرفتم که می‌خواهم یک شرکت راه بیندازم، متوجه شدم که ابتدا باید برخی مهارت‌ها را یاد بگیرم، مانند مدیریت محصول، دانش خدمات آنلاین و درک عملی از توسعه نرم‌افزار تجاری.

من هنوز آماده نبودم؛ هیچ ایده‌ای نداشتم که باید استراتژی ورود به بازار و توزیع را هم یاد بگیرم. مانند بسیاری از بنیان ‌گذاران تازه‌ کار، من هم وارد دام شدم. اما آنچه من انجام نمی‌دادم این بود که سعی کنم یک گواهینامه یا حقوق بیشتر کسب کنم. من فقط سعی می‌کردم، تا جایی که عملی باشد، شروع به ساختن چیزی کنم.

به عنوان یک نکته، یکی از چیزهایی که من آن را یک پیش ‌بینی مثبت از موفقیت کارآفرینی می‌دانم این است که یک دانشجوی MBA پس از متوجه شدن اینکه برنامه درسی استاندارد به او کمکی در راه‌اندازی یک شرکت نمی‌کند و اینکه او باید فقط شروع به انجام آن کند، ترک تحصیل کند. جرمی استاپلمن از Yelp در این دسته قرار می‌گیرد.

شبکه ممکن است به آن اندازه که به نظر می رسد ارزشمند نباشد

حتی منتقدان مدرسه کسب و کار نیز به طور کلی قبول دارند که حضور در یک مدرسه سطح بالا به دانشجو کمک می‌کند تا یک شبکه قوی شخصی بسازد. اما شبکه مدرسه کسب و کار تا چه حد واقعاً برای کارآفرینان مفید است؟

هیچ شکی نیست که رفتن به یک مدرسه کسب و کار شبکه شما را گسترش می‌دهد. شما با 200 تا 800 نفر در حال تحصیل هستید که در آینده رهبران کسب و کار جهانی خواهند بود؛ این روابط می‌تواند بسیار ارزشمند باشد. اما من استدلال می‌کنم که این برای استارتاپ‌ها به اندازه‌ای که فکر می‌کنید ارزشمند نیست، زیرا اکثریت افرادی که با آنها در تعامل خواهید بود، در حوزه‌های بانکداری سرمایه‌گذاری و مشاوره مدیریت فعالیت خواهند کرد.

در دنیای استارتاپ، یکی از مهم‌ترین بخش‌های ساختن شبکه برای کارآفرینان غیرفنی، آشنا شدن با مهندسان و فناوران برجسته است. رفتن به مدرسه کسب وکار یکی از بدترین جاها برای انجام این کار است. شما بهتر است بروید در یک شرکت فوق‌العاده کار کنید، که نه تنها در استخدام مهندسان، بلکه مدیران محصول، طراحان، متخصصان ورود به بازار و بسیاری دیگر که همگی تمایل قوی به اقدام دارند و همگی علاقه‌مند به چالش ساختن یک شرکت فناوری بینظیر هستند، عالی عمل می‌کند.

استدلال محتاطانه این است که یک شبکه قوی یک تور ایمنی است. شبکه‌ها هم تورهای ایمنی و هم ترامپلین‌ها هستند. کارآفرینان باید یک شبکه ترامپلین بسازند که به آنها کمک کند بالاتر بروند، و بهترین مکان برای انجام این کار، در یک شرکت شگفت‌انگیز است که سریع در حال رشد است – مانند Workday، Palo Alto Networks یا Airbnb بعدی.

قدرت شبکه یکی از دلایلی است که افرادی که می‌خواهند کسب و کارهای نرم‌افزاری عالی بسازند، تاکنون به Silicon Valley نقل مکان کرده‌اند و ادامه خواهند داد. با وجود داستان‌های مبالغه‌آمیز در مورد افول Silicon Valley ، واقعیت این است که همچنان قوی‌ترین شبکه کارآفرینی در جهان باقی می‌ماند. همین دلیلی است که من همچنان به Silicon Valley خوش ‌بین هستم و شاید به میامی با وجود پیشرفت قابل توجه اخیرش، خوش ‌بین نباشم.

دلایل انتخاب رشته MBA

به خاطر عدالت و یادگیری، من همچنین اجازه می‌دهم که شریک ‌نویسنده کتاب Blitzscaling و همکار پادکستی من کریس یاو که مدرک MBA خود را از مدرسه کسب و کار هاروارد گرفته است، دیدگاه MBA خود را در مورد ارزش این مدرک ارائه دهد:

بسیاری از دانشجویان MBA آنچه را که من “شستشوی حرفه‌ای” می‌نامم انجام می‌دهند. شما در مورد پول ‌شویی شنیده‌اید؟ همان اصل در مورد حرفه‌ها نیز اعمال می‌شود.

بسیاری از همکلاسی‌های من در مدرسه کسب و کار هاروارد از ارتش یا دنیای غیرانتفاعی آمده بودند. برای این دانشجویان MBA، قدرت برند MBA بسیار مثبت است. شما وارد مدرسه کسب و کار می‌شوید در حالی که شخصی بدون تجربه کسب و کار هستید و به طور تحت‌ اللفظی هیچ چیز در مورد دنیای کسب و کار نمی‌دانید. و پس از فارغ التحصیلی، با مدرک MBA هاروارد، معادل سایر فارغ‌ التحصیلان MBA هاروارد، بیرون می‌آیید.

و البته مشاوران مدیریت و بانک‌های سرمایه‌گذاری در سراسر جهان در حال تعقیب و جلب نظر شما هستند و از شما دعوت می‌کنند تا برای آنها کار کنید. اگر قصد کارآفرین شدن ندارید، یک معامله عالی است!

چالشی که مدارس کسب و کار با آن روبرو هستند این است که کارآفرینی یک مهارت است که از طریق تجربه و عمل آموخته می‌شود، نه از طریق آموزش مستقیم.

به عنوان مثال، یکی از ابزارهای رایج برای آموزش کارآفرینی در سطح مدرسه کسب و کار، مسابقات طرح کسب و کار است. مشکل این است که این مسابقات به ندرت منجر به ایجاد کسب و کارهای بسیار موفق می‌شود. مسابقه طرح کسب و کار مدرسه کسب و کار هاروارد از سال 1998 آغاز شده است؛ تنها برنده مسابقه که موفقیت پایداری کسب کرده‌است Cloudflare (2009) است.

آنچه مدارس کسب و کار می‌توانند ارائه دهند، فرصت یادگیری مجموعه‌ای از مهارت‌هایی است که می‌تواند در مسیر کارآفرینی مفید باشد. برنامه‌های MBA مهارت‌های تحلیلی باارزشی را آموزش می‌دهند که می‌تواند به شما در ارزیابی و بهینه ‌سازی استراتژی‌ها و مدل‌های کسب و کار کمک کند. اما در حالی که این باارزش است، هیچ‌کدام از آن‌ها یادگیری واقعی کارآفرینی نیست.

یک بار دیگر، اینجا برخی دیدگاه‌ها از کریس یاو است که معتقد است زمانش در مدرسه کسب و کار هاروارد به حرفه کارآفرینی‌اش کمک کرده است:

من در واقع سه سال در دنیای استارتاپ کار کردم قبل از اینکه تحصیل در HBS را شروع کنم و در این مدت به راه‌اندازی دو شرکت کمک کردم. در نتیجه، وقتی وارد مدرسه کسب و کار شدم، فکر نمی‌کردم “من باید یاد بگیرم چطور یک شرکت راه‌اندازی کنم” یا “می‌خواهم شغلی در مشاوره مدیریت داشته باشم.” من به مدرسه کسب و کار رفتم چون فکر کردم “من تجربه عملی از نحوه کار یک کسب و کار معمولی ندارم. و اگر می خواهم با باورهای رایج و پذیرفته شده عمومی مخالفت کنم، ابتدا می خواهم آن را بفهمم.” و بنابراین من در نهایت به مدرسه کسب و کار هاروارد رفتم، نه برای یادگیری کارآفرینی، بلکه برای یادگیری کسب و کار معمولی، تا اگر در آینده به آن کسب و کارها محصول می‌فروختم یا با آنها سر و کار داشتم، آنها را درک کنم.

باید بگویم چند کلاس وجود داشت که مستقیماً مربوط به کارآفرینی بود. به طور خاص، درس مالی کارآفرینی بیل سالمن عالی بود. فکر می‌کنم بسیاری از کارآفرینان به طور کامل سرمایه‌گذاری خطرپذیر را درک نمی‌کنند. البته، هر دوره آکادمیکی بسیار متفاوت از آنچه واقعاً در دنیای واقعی اتفاق می‌افتد، است. منظورم این نیست که پس از گذراندن این کلاس آماده مذاکره بر سر یک برگه امضا بودم.

اگر به MBA به عنوان یک روش برای کسب زمینه کسب و کار عمومی گسترده برای کمک به درک اکوسیستم‌های مختلف نگاه کنید، برای کارآفرینان باارزش است.

یک MBA همچنین می‌تواند به شما کمک کند تا برخی از خلأهایی را که اکثر ما هرگز یاد نمی‌گرفتیم، پر کنید. به عنوان مثال، دانشجویان MBA کلاس‌هایی در زمینه حسابداری و مالی می‌گذرانند. قبل از اینکه به مدرسه کسب و کار بروم، نمی‌دانستم چگونه بدهی یا بستانکاری ثبت کنم یا تفاوت بین صورت سود و زیان و ترازنامه چیست. این موضوعات هر روز مطرح نمی‌شوند. اما اگر شرکتی تأسیس می‌کنید، باید درک کنید که هر جنبه کسب و کارتان واقعاً چگونه کار می‌کند.

سرمایه‌گذاری خطرپذیر و MBAهای Silicon Valley

البته، جایی در Silicon Valley وجود دارد که در آن MBAها واقعاً به طور حیرت‌انگیزی غالب هستند. حدود 40٪ از شرکای عمومی سرمایه‌گذاری خطرپذیر مدرکی از استنفورد یا هاروارد دارند، معمولاً یا از مدرسه کسب و کار هاروارد (HBS) یا مدرسه تحصیلات تکمیلی کسب و کار استنفورد (GSB).

فکر می‌کنم دلیل اینکه MBAها در سرمایه‌گذاری خطرپذیر نسبت به کارآفرینی رایج‌تر هستند این است که کارآفرینان متمرکز بر گردآوری منابع لازم برای اجرای یک چشم‌انداز هستند، چه استخدام افراد و چه جذب سرمایه؛ به عبارت دیگر، اجرا. در حالی که سرمایه‌گذاران باید در پرسیدن این سوال که “آیا فکر می‌کنم این نوع کسب و کار بسیار ارزشمند خواهد بود؟” مهارت بسیار بیشتری داشته باشند.

بازده سرمایه‌گذاری خطرپذیر معمولاً با صنعت و مدل کسب و کار همبستگی دارد – به عنوان مثال، آیا بازارهای عمومی به این نوع کسب و کار ضریب P/E (قیمت / سود) بالایی اعطا می‌کنند؟ یا شاید ارزش‌گذاری بستگی به نرخ رشد یا حاشیه سود عملیاتی دارد. حتی اگر یک سرمایه‌گذار خطرپذیر معامله گر بزرگ در بازار عمومی نباشد، باید این احساس را داشته باشد که آیا یک تجارت می تواند به خروجی بزرگ و سریع دست یابد یا خیر.

یک استارتاپ ممکن است محصول یا خدمات عالی‌ ارائه دهد که تأثیر مثبتی بر دنیا دارد، اما این به معنای آن نیست که سرمایه‌گذاری خوبی باشد. یک MBA اغلب تمرکز بر ارزش بازار را تشویق می‌کند که یکی از جنبه‌های اصلی ذهنیت سرمایه‌گذاری است، اما برای ذهنیت کارآفرینی کمتر ضروری است.

البته، این اندازه ‌گیری‌های ارزش‌گذاری بر اساس داده‌های تاریخی بازار است. آنها برای کارآفرینانی که صنایع کاملاً جدید ایجاد می‌کنند، اعمال نمی‌شود. وقتی الان ماسک اسپیس‌ ایکس را راه‌اندازی کرد، مطمئنم بسیاری از سرمایه‌گذاران خطرپذیر کنار گذاشتند، زیرا بر اساس شرکت‌های قابل مقایسه، هیچ شواهدی وجود نداشت که نشان دهد فضا می‌تواند ضریبی بالاتر کسب کند. ثابت شده است که اگر شرکتی بی‌نظیر باشد، می‌تواند این کار را انجام دهد.

فلسفه در مورد کارآفرینی چه می گوید؟

یک بحث Reddit وجود دارد که در آن مردم کاربرد عملی فلسفه را بحث می‌کنند و بسیاری حرفه من را به عنوان دلیلی بر اینکه مدرک فلسفه می‌تواند منجر به موفقیت تجاری شود یا به عنوان یک استثنا که واقعاً چیزی را ثابت نمی‌کند، ذکر می‌کنند.

دلیل موجهی وجود دارد که مردم فیلسوفان را کارآفرینان خوبی نمی‌بینند، و آن این است که فیلسوفان تمایل دارند با انتزاعات دوردست سر و کار داشته باشند. آنها تمایل چندانی به آزمون و خطا و اقدام در دنیای واقعی ندارند.

فیلسوفانی که به دلیل انتزاع به این موضوع علاقه‌مند می‌شوند، کارآفرینان خوبی نخواهند بود. با این حال، دانشجویانی که جنبه‌های خوب فلسفه، یعنی توانایی بیان دقیق فرضیه ها را می‌گیرند و آن را در کارآفرینی به کار می‌گیرند، ارزش فوق‌العاده‌ای خواهند یافت.

آنها ارزش تفکر دقیق در مورد مقدمات، نتایج و استدلال منطقی برای اینکه چرا یک محصول و خدمات در آینده مفید خواهد بود را خواهند یافت.

عنصری از فلسفه وجود دارد که بر گمانه ‌زنی در مورد اینکه انسان‌ها چگونه ممکن است با چیزی که وجود ندارد تعامل داشته باشند، تمرکز دارد – خلاف واقع. این بخش از فلسفه می‌تواند آزمایش‌های فکری انجام دهد (موضوع پایان ‌نامه کارشناسی ارشد من در آکسفورد) و بپرسد: “اگر آن را بسازیم، آیا آنها خواهند آمد؟” و درست مانند اینکه رقبای بالقوه چگونه ممکن است واکنش نشان دهند.

این نوع انسان ‌شناسی پیش ‌بینی یکی از نقاط قوت بالقوه آموزش فلسفی است.

بهترین کارآفرینان-فیلسوف تمرکز چندرشته‌ای دارند. کارشناسی من در استنفورد، سیستم‌های نمادین، نمونه عالی فلسفه و علوم کامپیوتر، روان‌شناسی، زبان‌شناسی، همراه با تمرکز انتخاب شده توسط دانشجو است (مال من محاسبات و شناخت بود).

در زمینه استارتاپ‌های فناوری، تمرکز چندرشته‌ای تمایل دارد که پیش ‌بینی ‌کننده بالاتری از موفقیت کارآفرینانه‌ باشد، حتی بیشتر از تمرکز صرف بر یک موضوع مانند علوم کامپیوتر.

به تمام مثال‌های کانونی فکر کنید که در آن‌ها یک کارآفرین “چیز” را به علوم کامپیوتر و مهندسی کلاسیک اضافه کرده است. استیو جابز و برایان چسکی به عنوان مثال طراحی را اضافه کردند. سایر احتمالات عبارتند از اقتصاد، پویایی بازار و غیره.

اتخاذ رویکردی چندرشته‌ای برای تعامل تکرارشونده با دنیا، در مرکز موفقیت کارآفرینانه قرار دارد و فلسفه می‌تواند واقعاً یک عنصر کلیدی در آن باشد.

یکی از میراث‌های تاریخی که آکسفورد به عنوان یک نهاد آموزشی دارد این باور است که هیچ ‌کس به عنوان یک دانشجوی کارشناسی برای مدرک خالص فلسفه بالغ نیست، بنابراین مدارک فلسفه آنها همیشه مخلوط است. فلسفه و سیاست و اقتصاد. فلسفه و فیزیک.

به عنوان یک نکته، همان رویکرد چندرشته‌ای برای MBAها نیز اعمال می‌شود.

MBAهایی که من در طول حرفه‌ام از آنها آموخته‌ام، هوش و انگیزه‌ای را که برای ورود به یک برنامه MBA سطح بالا لازم است با آن “چیز” اضافی ترکیب کرده‌اند. جف وینر، فارغ‌التحصیل کارشناسی وارتون، این صفات را با مدیریت و رهبری مهربانانه ترکیب کرده است. شریل سندبرگ، HBS، تجربیات خود را از بانک جهانی و خدمت در دولت به حل مسائل کارآفرینانه در مقیاس بزرگ آورده است، همان‌طور که توانایی او در استخدام تیم AdWords نشان می‌دهد.

در نهایت، هیچ دلیلی برای مقابله قرار دادن فیلسوفان در برابر MBAها و بالعکس وجود ندارد. هر یک از این رشته‌ها پتانسیل ارائه “چیز” لازم برای موفقیت کارآفرینانه را دارند، به شرطی که آنها با تمایل به مشارکت با دنیای واقعی و تکرار مسیر به سوی موفقیت ترکیب شوند.

منبع:https://greylock.com/reid-hoffman/philosopher-versus-mba

محمد مهدی دوستی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا