VC = Startup
مدتی است که دارم به اشتراک های بین یک استارتاپ (startup) و یک سرمایه گذار خطرپذیر (VC) فکر می کنم. احساس من بر این بود که باید رابطه ای بین آنها وجود داشته باشد تا بتوان دقیق تر به آن پی برد و حال معتقد بر اینم که این رابطه را با معادله بسیار ساده y = x میتوان نشان داد.
استارتاپ
هر استارتاپ خوب باید همچون یک سرمایه گذار خطرپذیر رفتار کند. در یک شرکت سرمایه گذاری خطرپذیر موفق، احتمال بسیار زیاد اکثر سرمایه گذاری ها شکست خواهند خورد. تنها تعدادی سرمایه گذاری موفق میشوند و توانایی پوشش شکست های سرمایه گذاری را جبران خواهند کرد و در نهایت با بازده مناسبی صندوق سرمایه گذاری بسته خواهد شد.
در یک استارتاپ هم ما باید بتوانیم با دیدگاه سرمایه گذارانه به پروژه ها و آزمایش ها نگاه کنیم و از شکست نترسیم ولی بی حساب شده سرمایه گذاری انجام ندهیم.
مهم ترین زمان یک شرکت سرمایه گذاری خطر پذیر، صحبت با بنیانگذران جهت رفع مشکلات آنها در مسیر توسعه استارتاپ هایشان است و تمرکز این شرکتها معمولا بر روی انسانها (در اینجا منظور بنیانگذران) تا بررسی هر روزه پورتفوی خود است، در استارتاپها نیز مهم ترین تمرکز باید بر روی سرمایه گذاری بر افراد و آموزش و کمک به آنها باشد.
در سرمایه گذاری های خطرپذیر، خلق کننده ارزش ها و بازده ها استارتاپها نیستند بلکه بنیانگذرانند و در استارتاپها خلق کننده ارزش ها بنیانگذران نیستند بلکه کارکنان هستند.
سرمایه گذاری خطر پذیر
تمرکز استارتاپها باید تنها بر روی بهبود تدریجی نتایج هر روز نسبت به روز قبل خود باشد و به همین علت باید نرخ رشد اندازه گیری شود. به نظر من نرخ رشد در VC هم به نوع دیگری میتوان مدنظر قرار داد و آن هم اینکه چقدر از لحاظ سرعت بررسی طرح ها، پاسخگویی به دغدغه های بنیانگذران و سریع بودن در انجام معاملات سرمایه گذاری خود به نسبت دیروز بهتر شده است.
استارتاپها زمانی شکست می خورند که تعداد مشتریان ناراضی بیشتر از مشتریان راضی باشد همچون یک شرکت بالغ، و شرکت های سرمایه گذاری خطر پذیر زمانی شکست می خورند که مشتریان آنها (بنیانگذران) ناراضی باشند.
عواملی همچون افزایش فرآیندهای بوروکراتیک، مطلع نبودن از فرصت های بازار تنها گوشه ای از شکست های احتمالی یک سرمایه گذار خطر پذیر می تواند باشد.
استارتاپها در استفاده از ابزارهای تکنولوژیک و فرصت های نوظهور جزو بهترین و اولین مشتریان یک محصول به شمار می روند و VC ها نیز باید در استفاده از محصولات جدید بازار همچون یک استارتاپ عمل کنند.
اگر بخواهم از شباهتشان به هم بنویسم مثالها فراوان است اما تنها به ذکر این نکته بسنده می کنم که هر چقدر بتوانیم این دو سر معادله را به یکدیگر نزدیک تر کنیم، میتوانیم برای داشتن اکوسیستم بهتر امیدوار باشیم.
با تشکر از حمزه قطبی نژاد، محمد حسین حمیدی و هومن خطیب زاده که از آن ها الهامات مستقیم و غیر مستقیم در جهت نوشتن این مطلب گرفتم.