میلیاردرها میسازند
همانطور که تصمیم می گرفتم در مورد موضوع بعدی چه بنویسم، متعجب شدم که متوجه شدم دو مقاله جداگانه ای که قصد داشتم بنویسم، در واقع یکی هستند.
اولین مقاله در مورد نحوه موفقیت در مصاحبه Y Combinator است. در مورد این موضوع چنان مزخرفات زیادی نوشته شده است که سال هاست قصد دارم چیزی بنویسم که حقیقت را به بنیانگذاران بگویم.
دومین مقاله در مورد چیزی است که سیاستمداران گاهی می گویند – اینکه تنها راه تبدیل شدن به میلیاردر سوء استفاده از مردم است – و چرا این اشتباه است.
به خواندن ادامه دهید و هر دو را به طور همزمان یاد خواهید گرفت.
می دانم که سیاستمداران اشتباه می کنند زیرا کار من پیش بینی این بود که چه کسانی میلیاردر خواهند شد. فکر میکنم میتوانم با صداقت بگویم که من به اندازه هر کس دیگری در مورد چگونگی انجام این کار میدانم. اگر کلید تبدیل شدن به یک میلیاردر – ویژگی بارز میلیاردرها – سوء استفاده از مردم بود، پس من، به عنوان یک پیشاهنگ میلیاردر حرفهای، مطمئناً این را درک میکردم و به دنبال افرادی میگشتم که در آن خوب باشند، درست همانطور که یک پیشاهنگ NFL به دنبال سرعت در ریسیورهای واید است.
اما استعداد سوء استفاده از مردم اصلا چیزی نیست که Y Combinator به دنبال آن باشد. در واقع، این برعکس چیزی است که آنها به دنبال آن هستند. با توضیح نحوه متقاعد کردن Y Combinator برای تامین مالی شما به شما می گویم که به دنبال چه چیزی هستند و می توانید خودتان ببینید.
آنچه YC بیش از همه به دنبال آن است، بنیانگذارانی هستند که گروهی از کاربران را درک می کنند و می توانند آنچه را می خواهند بسازند. این موضوع آنقدر مهم است که شعار YC است: “چیزی بسازید که مردم می خواهند.”
یک شرکت بزرگ می تواند تا حدودی محصولات نامناسب را به مشتریان ناخواسته تحمیل کند، اما یک استارتآپ قدرت انجام این کار را ندارد. یک استارتآپ باید با ساختن چیزهایی که واقعاً مشتریانش را خوشحال میکند، برای شام آواز بخواند. در غیر این صورت، هرگز از زمین بلند نمی شود.
در اینجا جایی است که کارها برای شما به عنوان یک بنیانگذار و برای شرکای YC که در تلاشند تصمیم بگیرند که آیا شما را تامین مالی کنند یا خیر، دشوار می شود. در یک اقتصاد بازار، ساختن چیزی که مردم می خواهند و قبلاً آن را ندارند، دشوار است. این نکته عالی در مورد اقتصادهای بازار است. اگر دیگران هم از این نیاز اطلاع داشتند و می توانستند آن را برآورده کنند، قبلاً این کار را انجام می دادند و جایی برای استارتاپ شما وجود نداشت.
به این معنی که گفتگو در طول مصاحبه YC باید در مورد چیز جدیدی باشد: یا یک نیاز جدید، یا یک راه جدید برای برآورده کردن یک نیاز. و نه فقط جدید، بلکه نامشخص. اگر مطمئن بود که این نیاز وجود دارد و شما قادر خواهید بود آن را برآورده کنید، آن قطعیت در درآمدهای کلان و رو به رشد منعکس می شد و شما به دنبال تامین مالی اولیه نبودید.
بنابراین شرکای YC باید حدس بزنند که آیا شما یک نیاز واقعی را کشف کرده اید و آیا قادر به برآورده کردن آن خواهید بود یا خیر. این چیزی است که آنها هستند، حداقل در این بخش از کارشان: حدس زنندگان حرفه ای. آنها 1001 روش برای انجام این کار دارند، و من قصد ندارم همه آنها را به شما بگویم، اما خوشحالم که مهمترین آنها را به شما بگویم، زیرا اینها را نمی توان جعل کرد. تنها راه برای “هک کردن” آنها این است که کاری را انجام دهید که به عنوان یک بنیانگذار باید انجام دهید.
اولین چیزی که شرکا سعی می کنند بفهمند، معمولاً این است که آیا چیزی که شما می سازید چیزی خواهد بود که تعداد زیادی از مردم خواهان آن باشند. لازم نیست چیزی باشد که خیلی از مردم اکنون می خواهند. محصول و بازار هر دو تکامل خواهند یافت و بر تکامل یکدیگر تأثیر خواهند گذاشت. اما در نهایت باید چیزی با بازار بزرگ وجود داشته باشد. این چیزی است که شرکا سعی می کنند بفهمند: آیا مسیری به سوی یک بازار بزرگ وجود دارد؟ [1]
گاهی اوقات واضح است که بازار بزرگی وجود خواهد داشت. اگر Boom بتواند یک هواپیمای مسافربری را به طور کلی تحویل دهد، شرکت های هواپیمایی بین المللی باید آن را خریداری کنند. اما معمولا واضح نیست. معمولاً مسیر رسیدن به یک بازار بزرگ با رشد یک بازار کوچک حاصل می شود. این ایده به اندازه کافی مهم است که ارزش دارد برای آن اصطلاحی بسازیم، بنابراین بیایید یکی از این بازارهای کوچک اما قابل رشد را “بازار لاروی” بنامیم.
مثال کامل یک بازار لاروی ممکن است بازار اپل در زمان تأسیس در سال 1976 باشد. در سال 1976، افراد زیادی کامپیوتر شخصی خود را نمی خواستند. اما بیشتر و بیشتر شروع به خواستن آن کردند، تا اینکه اکنون هر 10 ساله روی کره زمین یک کامپیوتر می خواهد (اما آن را “تلفن” می نامند).
ترکیب ایده آل گروه بنیانگذارانی است که در معنای پیشتاز بودن در نوعی تغییر، “در آینده زندگی می کنند” و چیزی را می سازند که خودشان می خواهند. اکثر استارتاپ های فوق العاده موفق از این نوع هستند. استیو وزنیاک می خواست کامپیوتر داشته باشد. مارک زاکربرگ می خواست به صورت آنلاین با دوستان کالج خود ارتباط برقرار کند. لری و سرگی می خواستند چیزهایی را در وب پیدا کنند. همه این بنیانگذاران چیزهایی را می ساختند که خود و همسالانشان می خواستند، و این واقعیت که آنها در پیشتاز تغییر بودند به این معنی بود که افراد بیشتری در آینده می خواهند.
اما اگرچه بازار لاروی ایده آل خود و همسالان است، اما این تنها نوع موجود نیست. یک بازار لاروی همچنین می تواند منطقه ای باشد، برای مثال. شما چیزی برای خدمت به یک مکان می سازید و سپس به مکان های دیگر گسترش می دهید.
ویژگی مهم بازار اولیه این است که وجود داشته باشد. این ممکن است یک نکته واضح به نظر برسد، اما عدم وجود آن بزرگترین نقص در اکثر ایده های استارتاپی است. باید افرادی باشند که همین الان چیزی را که شما می سازید می خواهند و آنقدر فوری آن را می خواهند که مایل به استفاده از آن، باگ ها و همه چیز، حتی اگر شما یک شرکت کوچک هستید که هرگز نام شما را نشنیده اند، باشند. لازم نیست تعداد زیادی باشند، اما باید تعدادی باشند. تا زمانی که کاربرانی داشته باشید، راههای مستقیمی برای جذب بیشتر وجود دارد: ویژگیهای جدید مورد نظر آنها را بسازید، افراد بیشتری مانند آنها را پیدا کنید، آنها را تشویق کنید که شما را به دوستانشان معرفی کنند و غیره. اما همه این تکنیک ها به یک گروه اولیه اولیه از کاربران نیاز دارند.
بنابراین این یکی از چیزهایی است که شرکای YC تقریباً مطمئناً در طول مصاحبه شما به آن خواهند پرداخت. اولین کاربران شما چه کسانی خواهند بود و چگونه می دانید که آنها این را می خواهند؟ اگر مجبور بودم بر اساس یک سؤال واحد در مورد تأمین مالی استارتآپها تصمیم بگیرم، آن این میبود: «چگونه میدانید که مردم این را میخواهند؟»
متقاعدکننده ترین پاسخ این است: “چون ما و دوستانمان آن را می خواهیم.” حتی بهتر است زمانی که این خبر دنبال شود که شما قبلاً یک نمونه اولیه ساختهاید و حتی اگر بسیار خام است، دوستان شما از آن استفاده میکنند و با دهان به دهان در حال گسترش است. اگر بتوانید این را بگویید و دروغ نگوید، شرکا از پیش فرض نه به پیش فرض بله خواهند رفت. یعنی شما در مگر اینکه ایراد دیگری وجود داشته باشد که شما را رد صلاحیت کند.
با این حال، این یک استاندارد سخت برای رسیدن به آن است. Airbnb به آن نرسید. آنها قسمت اول را داشتند. آنها چیزی ساخته بودند که خودشان می خواستند. اما گسترش نمی یافت. بنابراین اگر به این استاندارد طلایی قانع کننده بودن نرسیدید، احساس بدی نداشته باشید. اگر Airbnb به آن نرسید، باید خیلی بالا باشد.
در عمل، شرکای YC راضی خواهند بود اگر احساس کنند که شما درک عمیقی از نیازهای کاربران خود دارید. و Airbnbs این را داشت. آنها توانستند تمام انگیزه های میزبانان و مهمانان را به ما بگویند. آنها از تجربه دست اول می دانستند، زیرا اولین میزبانان بودند. ما نمیتوانستیم از آنها سؤالی بپرسیم که جوابش را نمیدانستند. ما خودمان به عنوان کاربر از این ایده خیلی هیجان زده نبودیم، اما می دانستیم که این ثابت نمی کند، زیرا استارتاپ های موفقی زیادی وجود داشتند که ما به عنوان کاربر از آنها هیجان زده نبودیم. ما توانستیم به خود بگوییم “به نظر می رسد آنها می دانند در مورد چه چیزی صحبت می کنند. شاید آنها روی چیزی باشند. هنوز در حال رشد نیست، اما شاید بتوانند بفهمند که چگونه آن را در طول YC رشد دهند.” که آنها انجام دادند، حدود سه هفته بعد از شروع.
بهترین کاری که می توانید در مصاحبه YC انجام دهید این است که شرکا را در مورد کاربران خود آموزش دهید. بنابراین اگر می خواهید برای مصاحبه خود آماده شوید، یکی از بهترین راه ها برای انجام این کار این است که با کاربران خود صحبت کنید و بفهمید که دقیقاً چه فکر می کنند. که کاری است که شما باید در هر صورت انجام دهید.
این ممکن است عجیب به نظر برسد، اما شرکای YC می خواهند به بنیانگذاران تکیه کنند تا در مورد بازار به آنها بگویند. به این فکر کنید که سرمایهگذاران خطرپذیر به طور معمول پتانسیل بازار یک ایده را چگونه قضاوت میکنند. آنها معمولاً خودشان متخصص حوزه نیستند، بنابراین ایده را به کسی که متخصص است ارسال میکنند و نظر او را میپرسند. YC زمانی برای انجام این کار ندارد، اما اگر شرکای YC بتوانند خود را متقاعد کنند که بنیانگذاران هم (الف) در مورد چه چیزی صحبت می کنند و (ب) دروغ نمی گویند، نیازی به کارشناسان حوزه خارجی ندارند. آنها می توانند خود بنیانگذاران را به عنوان کارشناسان حوزه هنگام ارزیابی ایده خود استفاده کنند.
به همین دلیل است که مصاحبه های YC ارائه نیستند. برای اینکه به حداکثر تعداد ممکن از بنیانگذاران فرصتی برای تأمین مالی بدهیم، مصاحبه ها را تا حد امکان کوتاه کردیم: 10 دقیقه. این زمان کافی نیست که شرکا بتوانند از طریق شواهد غیرمستقیم در یک ارائه بفهمند که آیا شما در مورد چه چیزی صحبت می کنید و دروغ نمی گویید. آنها باید در مورد شما تحقیق کنند و از شما سؤال بپرسند. برای دسترسی ترتیبی زمان کافی وجود ندارد. آنها نیاز به دسترسی تصادفی دارند. [2]
بدترین توصیه ای که در مورد چگونگی موفقیت در مصاحبه YC تا به حال شنیده ام این است که باید کنترل مصاحبه را به دست بگیرید و مطمئن شوید که پیامی را که می خواهید انتقال دهید. به عبارت دیگر، مصاحبه را به یک ارائه تبدیل کنید. ⟨elaborate expletive⟩. زمانی که مردم سعی می کنند این کار را انجام دهند بسیار آزاردهنده است. شما از آنها سؤالی می پرسید و آنها به جای پاسخ دادن به آن، مقداری ارائه از پیش آماده شده را ارائه می دهند. این کار 10 دقیقه را خیلی سریع می خورد.
هیچ کس جز یک شریک YC فعلی یا سابق نمی تواند به شما توصیه دقیقی در مورد اینکه در مصاحبه YC چه کاری انجام دهید بدهد. افرادی که صرفاً مصاحبه شده اند، حتی با موفقیت، هیچ اطلاعی از این موضوع ندارند، اما مصاحبه ها بسته به آنچه شرکا می خواهند در مورد بیشتر بدانند، اشکال مختلفی دارند. گاهی اوقات آنها همه چیز درباره بنیانگذاران هستند، گاهی دیگر همه چیز درباره ایده هستند. گاهی اوقات برخی جنبه های بسیار محدود ایده. بنیانگذاران گاهی اوقات از مصاحبه ها شکایت می کنند که فرصتی برای توضیح کامل ایده خود پیدا نکرده اند. درست است، اما آنها به اندازه کافی توضیح دادند.
از آنجایی که مصاحبه YC از سوالات تشکیل شده است، راه انجام خوب آن پاسخ خوب به آنهاست. بخشی از این پاسخ صادقانه دادن به آنهاست. شرکا انتظار ندارند که شما همه چیز را بدانید. اما اگر جواب سوالی را نمی دانید، سعی نکنید با مزخرف گفتن از آن خارج شوید. شرکا، مانند اکثر سرمایهگذاران باتجربه، آشکارسازهای مزخرف حرفهای هستند و شما (امیدوارم) یک آماتور مزخرف گوی هستید. و اگر سعی کنید آنها را مزخرف کنید و شکست بخورید، ممکن است حتی به شما نگویند که شکست خورده اید. بنابراین بهتر است صادق باشید تا اینکه سعی کنید آنها را بفروشید. اگر جواب سوالی را نمی دانید، بگویید که نمی دانید و به آنها بگویید که چگونه می خواهید آن را پیدا کنید، یا پاسخ یک سوال مرتبط را به آنها بگویید.
اگر مثلاً از شما پرسیده شود که چه چیزی ممکن است اشتباه شود، بدترین پاسخ ممکن “هیچ چیز” است. به جای اینکه آنها را متقاعد کنید که ایده شما ضد گلوله است، این آنها را متقاعد می کند که شما یک احمق یا دروغگو هستید. بسیار بهتر است که به جزئیات وحشتناک بپردازید. این کاری است که کارشناسان هنگام پرسیدن اینکه چه چیزی ممکن است اشتباه شود انجام می دهند. شرکا می دانند که ایده شما پرخطر است. این چیزی است که یک شرط بندی خوب در این مرحله به نظر می رسد: احتمال بسیار کمی از یک نتیجه بزرگ.
همینطور اگر در مورد رقبا از شما بپرسند. رقبا به ندرت چیزی هستند که استارتآپها را از بین میبرند. اجرای ضعیف این کار را می کند. اما شما باید بدانید که رقبای شما چه کسانی هستند و صادقانه به شرکای YC بگویید که نقاط قوت و ضعف نسبی شما چیست. از آنجایی که شرکای YC می دانند که رقبا استارتاپ ها را از بین نمی برند، رقبا را خیلی زیاد علیه شما نگه نمی دارند. با این حال، اگر به نظر برسد که از رقبا آگاه نیستید یا تهدیدی را که آنها ایجاد می کنند را کم اهمیت جلوه می دهید، آن را علیه شما نگه می دارند. ممکن است مطمئن نباشند که شما سرنخی ندارید یا دروغ می گویید، اما لازم نیست که باشند.
شرکا انتظار ندارند که ایده شما کامل باشد. این سرمایه گذاری اولیه است. در این مرحله، همه آنچه آنها می توانند انتظار داشته باشند فرضیه های امیدوارکننده است. اما آنها انتظار دارند که شما متفکر و صادق باشید. بنابراین، اگر سعی کنید ایده خود را کامل جلوه دهید، باعث شود که به نظر برسید سطحی یا سرنخی ندارید، چیزی را که برای چیزی که نیاز نداشتید قربانی کرده اید.
اگر شرکا به اندازه کافی متقاعد شوند که مسیری به سوی یک بازار بزرگ وجود دارد، سوال بعدی این است که آیا شما قادر خواهید بود آن را پیدا کنید. این به نوبه خود به سه چیز بستگی دارد: ویژگی های کلی بنیانگذاران، تخصص خاص آنها در این حوزه و رابطه بین آنها. بنیانگذاران چقدر مصمم هستند؟ آیا آنها در ساختن چیزها خوب هستند؟ آیا آنها به اندازه کافی انعطاف پذیر هستند که بتوانند زمانی که کارها اشتباه پیش می رود ادامه دهند؟ دوستی آنها چقدر قوی است؟
اگرچه Airbnbs در بخش ایده فقط خوب عمل کردند، اما در این بخش عملکرد فوق العاده ای داشتند. داستان اینکه چگونه آنها با ساختن غلات صبحانه با تم اوباما و مککین خود را تامین مالی کرده بودند، مهمترین عامل در تصمیم ما برای تامین مالی آنها بود. آنها در آن زمان متوجه این موضوع نشدند، اما چیزی که به نظر آنها یک داستان بی ربط می رسید، در واقع مدرک بسیار خوبی از ویژگی های آنها به عنوان بنیانگذار بود. نشان داد که آنها منابع و مصمم هستند و می توانند با هم کار کنند.
اما این فقط داستان غلات نبود که نشان داد. کل مصاحبه نشان داد که آنها اهمیت می دهند. آنها فقط برای پول یا به خاطر اینکه استارتآپها باحال بودند، این کار را نمیکردند. دلیل اینکه آنها اینقدر سخت روی این شرکت کار می کردند این بود که این پروژه آنها بود. آنها یک ایده جدید و جالب کشف کرده بودند و نمی توانستند آن را رها کنند.
هرچند ممکن است پیش پا افتاده به نظر برسد، اما این قدرتمندترین انگیزه در همه چیز است، نه فقط در استارتآپها، بلکه در اکثر اقدامات جاهطلبانه: اینکه واقعاً به چیزی که میسازید علاقه داشته باشید. این چیزی است که واقعاً میلیاردرها را به حرکت در می آورد، یا حداقل آنهایی که از راه تأسیس شرکت میلیاردر می شوند. این شرکت پروژه آنها است.
یک چیزی که کمتر کسی در مورد میلیاردرها می داند این است که همه آنها می توانستند زودتر توقف کنند. آنها می توانستند به دست آمده باشند یا کسی را پیدا کنند که شرکت را اداره کند. بسیاری از بنیانگذاران این کار را می کنند. کسانی که واقعاً ثروتمند می شوند کسانی هستند که به کار خود ادامه می دهند. و آنچه آنها را به کار ادامه می دهد فقط پول نیست. آنچه آنها را به کار ادامه می دهد همان چیزی است که هر کس دیگری را به کار ادامه می دهد در حالی که می تواند در صورت تمایل متوقف شود: اینکه هیچ چیز دیگری وجود ندارد که آنها ترجیح دهند انجام دهند.
این، نه استثمار مردم، ویژگی بارز افرادی است که با تأسیس شرکت میلیاردر می شوند. بنابراین این همان چیزی است که YC به دنبال آن در بنیانگذاران است: اصالت. انگیزه های مردم برای راه اندازی استارتآپها معمولاً ترکیبی است. آنها معمولاً این کار را از ترکیبی از تمایل به کسب درآمد، تمایل به باحال به نظر رسیدن، علاقه واقعی به مشکل و عدم تمایل به کار برای شخص دیگری انجام می دهند. دو مورد آخر انگیزه های قدرتمندتری نسبت به دو مورد اول هستند. اشکالی ندارد که بنیانگذاران بخواهند پول درآورند یا باحال به نظر برسند. بیشتر آنها این کار را می کنند. اما اگر بنیانگذاران به نظر برسد که فقط برای کسب درآمد یا فقط برای باحال به نظر رسیدن این کار را انجام می دهند، احتمالاً در مقیاس بزرگ موفق نخواهند شد. بنیانگذارانی که این کار را برای پول انجام می دهند، اولین پیشنهاد خرید بزرگ کافی را قبول می کنند، و کسانی که این کار را برای باحال به نظر رسیدن انجام می دهند، به سرعت متوجه می شوند که راه های بسیار کم دردسرتری برای باحال به نظر رسیدن وجود دارد. [3]
Y Combinator مطمئناً بنیانگذارانی را می بیند که هدف اصلی آنها استثمار مردم است. YC آهنربایی برای آنهاست، زیرا آنها برند YC را می خواهند. اما زمانی که شرکای YC کسی مانند این را شناسایی میکنند، او را رد میکنند. اگر افراد بد بنیانگذاران خوبی می ساختند، شرکای YC با یک معضل اخلاقی مواجه می شدند. خوشبختانه آنها اینطور نیستند، زیرا افراد بد بنیانگذاران بدی می سازند. این نوع استثمارگر بنیانگذار در مقیاس بزرگ موفق نخواهد شد و در واقع احتمالاً حتی در مقیاس کوچک نیز موفق نخواهد شد، زیرا آنها همیشه در حال میانبر زدن خواهند بود. آنها خود YC را به عنوان یک میانبر می بینند.
استثمار آنها معمولاً از هم بنیانگذاران خود آغاز می شود که فاجعه بار است، زیرا رابطه هم بنیانگذاران اساس شرکت است. سپس به سمت کاربران حرکت می کند که این نیز فاجعه بار است، زیرا نوع پذیرندگان اولیه ای که یک استارتاپ موفق به عنوان کاربران اولیه خود می خواهد، بیشترین فریب را دارند. بهترین چیزی که این نوع بنیانگذار می تواند امیدوار باشد این است که ساختمان فریب را تا زمانی که بتوان یک خریدار را به خرید آن فریب داد، حفظ کند. اما این نوع اکتساب هرگز خیلی بزرگ نیست. [4]
اگر پیشاهنگان میلیاردر حرفه ای می دانند که استثمار مردم مهارتی نیست که باید به دنبال آن باشند، چرا برخی سیاستمداران فکر می کنند که این ویژگی بارز میلیاردرها است؟
فکر می کنم آنها از این احساس شروع می کنند که اشتباه است که یک نفر می تواند پول بسیار بیشتری نسبت به دیگری داشته باشد. قابل درک است که این احساس از کجا می آید. این در DNA ما و حتی در DNA سایر گونه ها وجود دارد.
اگر به گفتن این جمله محدود شوند که احساس بدی پیدا میکنند که یک نفر پول بسیار بیشتری نسبت به دیگران دارد، چه کسی مخالفت میکند؟ این باعث می شود من هم احساس بدی پیدا کنم، و فکر می کنم افرادی که پول زیادی به دست می آورند، وظیفه اخلاقی دارند که از آن برای منافع عمومی استفاده کنند. اشتباهی که آنها مرتکب می شوند این است که از احساس بدی که برخی افراد بسیار ثروتمندتر از دیگران هستند به این نتیجه می رسند که راه قانونی برای کسب درآمد بسیار زیاد وجود ندارد. حالا ما وارد بیانیههایی میشویم که نه تنها قابل ابطال هستند، بلکه نادرست هستند.
مطمئناً افرادی هستند که با انجام کارهای بد ثروتمند می شوند. اما افراد زیادی هم هستند که رفتار بدی دارند و از آن پول زیادی به دست نمی آورند. هیچ همبستگی وجود ندارد – در واقع، احتمالاً یک همبستگی معکوس – بین اینکه چقدر بد رفتار می کنید و چقدر پول به دست می آورید.
بزرگترین خطر این مزخرفات ممکن است حتی این نباشد که سیاست را به انحراف می کشاند، بلکه این است که افراد جاه طلب را گمراه می کند. آیا می توانید تصور کنید که بهتر از گفتن به بچه های فقیر که راه ثروتمند شدن، استثمار مردم است، راهی برای نابود کردن تحرک اجتماعی وجود دارد، در حالی که بچه های ثروتمند از تماشای نسل قبل می دانند که چگونه واقعاً انجام می شود؟
من به شما می گویم که چگونه واقعاً انجام می شود، تا حداقل بتوانید حقیقت را به بچه های خود بگویید. همه چیز در مورد کاربران است. مطمئنترین راه برای تبدیل شدن به یک میلیاردر، تأسیس شرکتی است که سریع رشد میکند، و راه رشد سریع، ساختن چیزی است که کاربران میخواهند. استارتآپهای تازه تأسیس شده چارهای جز خوشحال کردن کاربران ندارند، در غیر این صورت هرگز به راه نمیافتند. اما این هرگز از درخشش باز نمی ایستد، و شرکت های بزرگتر به خطر خود چشم خود را از آن بر می دارند. دست از خوشحال کردن کاربران بکشید، و در نهایت شخص دیگری این کار را خواهد کرد.
کاربران چیزی هستند که شرکای YC در مصاحبه های YC می خواهند در مورد آنها بدانند، و چیزی که من می خواهم در مورد آنها بدانم زمانی که با بنیانگذارانی که ده سال پیش تامین مالی کردیم و اکنون میلیاردر هستند صحبت می کنم. کاربران چه می خواهند؟ چه چیزهای جدیدی می توانید برای آنها بسازید؟ بنیانگذارانی که میلیاردر شده اند همیشه مشتاق صحبت در مورد این موضوع هستند. اینگونه بود که آنها میلیاردر شدند.
یادداشت ها
[1] شرکای YC در انجام این کار آنقدر تمرین دارند که گاهی مسیرهایی را می بینند که خود بنیانگذاران هنوز ندیده اند. شرکا سعی نمی کنند مشکوک به نظر برسند، همانطور که خریداران در معاملات اغلب برای افزایش قدرت چانه زنی خود انجام می دهند. اگرچه بنیانگذاران احساس می کنند وظیفه آنها متقاعد کردن شرکا به پتانسیل ایده خود است، اما این نقش ها اغلب معکوس می شوند و بنیانگذاران مصاحبه را با احساس اینکه ایده آنها پتانسیل بیشتری نسبت به آنچه تصور می کردند دارد ترک می کنند.
[2] در عمل 7 دقیقه کافی است. شما به ندرت در دقیقه 8 نظر خود را تغییر می دهید. اما 10 دقیقه از نظر اجتماعی راحت است.
[3] من خودم اولین پیشنهاد خرید بزرگ را در اولین استارتاپم پذیرفتم، بنابراین بنیانگذاران را به خاطر این کار سرزنش نمی کنم. هیچ اشکالی در راه اندازی یک استارتاپ برای کسب درآمد وجود ندارد. شما باید به نحوی پول درآورید، و برای برخی افراد، استارتآپها کارآمدترین راه برای انجام این کار هستند. من فقط می گویم که اینها استارتآپهایی نیستند که واقعاً بزرگ شوند.
[4] در هر صورت، نه امروزه. در طول حباب دات کام برخی از آنها بزرگ بودند و در واقع برخی از IPO های بزرگ وجود داشت.