استارتاپبرای فکر کردنپاول گراهام

چه زمانی به دنبال علاقه خود برویم

درباره این که آیا “دنبال کردن علاقه” ایده خوبی است یا نه، بحث‌هایی وجود دارد. در واقع، این سؤال با یک جواب ساده “بله” یا “خیر” قابل پاسخ نیست. گاهی باید علاقه‌تان را دنبال کنید و گاهی نه، اما مرز بین اینکه باید یا نباید، بسیار پیچیده است. تنها راه برای دادن یک جواب کلی، بررسی این موضوع است.

وقتی مردم درباره این سؤال صحبت می‌کنند، همیشه به‌طور ضمنی این مسئله مطرح می‌شود که باید چیزی را به‌جای چیز دیگری انتخاب کنید. اگر همه چیز برابر باشد، چرا روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید کار نکنید؟ بنابراین حتی مطرح کردن این سؤال به این معناست که همه چیز برابر نیست و باید بین کار کردن روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید و چیز دیگری، مانند کاری که بیشترین درآمد را دارد، انتخاب کنید.

در واقع، اگر هدف اصلی شما پول درآوردن باشد، معمولاً نمی‌توانید بر روی چیزی که به آن علاقه دارید کار کنید. مردم برای کاری که خودشان می‌خواهند به شما پول می‌دهند، نه برای کاری که شما می‌خواهید انجام دهید. اما یک استثنای واضح وجود دارد: زمانی که هر دو طرف همان چیزی را می‌خواهند. برای مثال، اگر عاشق فوتبال هستید و به اندازه کافی در آن مهارت دارید، می‌توانید پول زیادی از بازی کردن آن به دست آورید.

البته در موردی مانند فوتبال، احتمال موفقیت شما پایین است، چون افراد زیادی هستند که به بازی فوتبال علاقه دارند. این به این معنا نیست که نباید تلاش کنید. همه چیز به میزان توانایی شما و میزان تلاش و سخت‌کوشی‌تان بستگی دارد.

احتمال موفقیت بیشتر زمانی است که علایق شما متفاوت باشد؛ یعنی زمانی که به چیزی علاقه دارید که درآمد خوبی دارد و افراد کمی به آن علاقه دارند. برای مثال، مشخص است که بیل گیتس واقعاً عاشق مدیریت یک شرکت نرم‌افزاری بود. او تنها عاشق برنامه‌نویسی نبود، کاری که بسیاری از افراد به آن علاقه دارند. او عاشق نوشتن نرم‌افزار برای مشتریان بود. این یک علاقه بسیار عجیب است، اما اگر شما هم این علاقه را دارید، می‌توانید با پرداختن به آن پول زیادی به دست آورید.

حتی برخی افراد وجود دارند که به‌طور واقعی به پول درآوردن علاقه دارند. این علاقه با طمع متفاوت است. آن‌ها نمی‌توانند زمانی که چیزی با قیمت نادرست عرضه شده است را نادیده بگیرند و مجبورند کاری درباره آن انجام دهند. برای آن‌ها این کار مانند حل یک معماست. [1]

در واقع، یک حالت استثنایی وجود دارد که تمام نصیحت‌های قبلی را زیر سؤال می‌برد. اگر می‌خواهید مقدار بسیار زیادی پول به دست آورید – صدها میلیون یا حتی میلیاردها دلار – کار کردن روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید بسیار مفید خواهد بود. دلیل این امر انگیزه اضافی شما برای انجام این کار نیست، بلکه این است که راهی که برای کسب پول زیاد وجود دارد، راه‌اندازی یک استارتاپ است، و کار کردن روی چیزی که به آن علاقه دارید، یک راه عالی برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی است.

بسیاری از بزرگترین استارتاپ‌ها به‌عنوان پروژه‌هایی که بنیان‌گذاران برای سرگرمی روی آن‌ها کار می‌کردند، آغاز شدند. اپل، گوگل و فیس‌بوک همه به این شکل شروع شدند. چرا این الگو این‌قدر رایج است؟ زیرا بهترین ایده‌ها معمولاً به حدی خارج از چارچوب هستند که اگر به‌صورت آگاهانه به دنبال راه‌های پول درآوردن بودید، آن‌ها را نادیده می‌گرفتید. در حالی که اگر جوان و ماهر در زمینه فناوری باشید، غریزه‌های ناخودآگاه شما درباره اینکه چه چیزی جالب است، به خوبی با آنچه که باید ساخته شود، هماهنگ است.

در نتیجه، یک وضعیت میانه برای پول درآوردن وجود دارد. اگر به پول زیادی نیاز ندارید، می‌توانید روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید کار کنید؛ اگر می‌خواهید به ثروت متوسطی برسید، معمولاً نمی‌توانید این کار را انجام دهید؛ اما اگر می‌خواهید به ثروت فوق‌العاده‌ای برسید و جوان و ماهر در زمینه فناوری هستید، کار کردن روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید دوباره تبدیل به یک ایده خوب می‌شود.

اما اگر مطمئن نیستید که به چه چیزی علاقه دارید؟ اگر هم به ایده پول درآوردن و هم به بعضی از انواع کارها علاقه دارید، اما هیچ‌کدام بر دیگری غلبه نمی‌کند، چگونه باید انتخاب کنید؟

کلید حل این مسئله این است که بفهمید این تردیدها فقط ظاهری هستند. وقتی در انتخاب بین دنبال کردن علایق و پول درآوردن دچار مشکل می‌شوید، هرگز به این دلیل نیست که شما دانش کاملی درباره خود و انواع کارهایی که بین آن‌ها انتخاب می‌کنید دارید، و این گزینه‌ها به‌طور کاملاً متوازن هستند. وقتی نمی‌توانید تصمیم بگیرید کدام مسیر را انتخاب کنید، تقریباً همیشه به دلیل ناآگاهی است. در واقع شما معمولاً از سه نوع ناآگاهی به‌طور هم‌زمان رنج می‌برید: نمی‌دانید چه چیزی شما را خوشحال می‌کند، نمی‌دانید انواع مختلف کارها واقعاً چگونه هستند، یا نمی‌دانید چقدر می‌توانید در آن‌ها موفق شوید. [2]

این ناآگاهی تا حدی قابل توجیه است. پیش‌بینی این چیزها اغلب دشوار است و هیچ‌کس حتی به شما نمی‌گوید که لازم است این چیزها را بدانید. اگر جاه‌طلب هستید، به شما می‌گویند باید به دانشگاه بروید، و این توصیه خوبی است تا جایی که پیش می‌رود، اما معمولاً در همین جا تمام می‌شود. هیچ‌کس به شما نمی‌گوید چگونه باید بفهمید روی چه کاری باید کار کنید یا این که این مسئله چقدر دشوار است.

در مواجهه با این عدم قطعیت چه باید کرد؟ باید قطعیت بیشتری به دست آورید. و احتمالاً بهترین راه برای انجام این کار، امتحان کردن کارهایی است که به آن‌ها علاقه دارید. این کار به شما اطلاعات بیشتری درباره میزان علاقه‌تان به آن‌ها، میزان توانایی‌تان در آن‌ها و میزان فرصت‌هایی که برای جاه‌طلبی ارائه می‌کنند، خواهد داد.

منتظر نمانید. تا پایان دانشگاه منتظر نمانید تا بفهمید روی چه کاری باید کار کنید. حتی تا کارآموزی‌های دوران دانشگاه نیز صبر نکنید. شما لزوماً نیازی به شغلی ندارید که کاری را انجام دهید؛ اغلب می‌توانید به‌نوعی خودتان شروع به انجام آن کار کنید. و چون پیدا کردن کاری که باید روی آن کار کنید، مشکلی است که ممکن است سال‌ها طول بکشد، هرچه زودتر شروع کنید، بهتر است.

یک ترفند مفید برای قضاوت درباره انواع مختلف کار این است که به همکارانتان نگاه کنید. شما شبیه کسانی خواهید شد که با آن‌ها کار می‌کنید. آیا می‌خواهید شبیه این افراد شوید؟

در واقع، تفاوت شخصیت بین انواع مختلف کارها به دلیل این که بقیه نیز با تصمیمات مشابه شما روبرو هستند، بیشتر هم می‌شود. اگر نوع کاری را عمدتاً به‌خاطر پولی که می‌پردازد انتخاب کنید، در کنار افرادی خواهید بود که آن کار را به‌خاطر همان دلیل انتخاب کرده‌اند، و این کار آن را حتی بیشتر از آنچه از بیرون به نظر می‌رسد، بی‌روح و کسل‌کننده می‌کند. در حالی که اگر کاری را انتخاب کنید که واقعاً به آن علاقه دارید، عمدتاً با افرادی محاصره خواهید شد که واقعاً به آن علاقه دارند، و این کار باعث می‌شود آن کار الهام‌بخش‌تر شود. [3]

در مواجهه با عدم قطعیت دیگر باید انتخاب‌هایی کنید که در برابر عدم قطعیت مقاوم باشند. هرچه کمتر درباره کاری که باید انجام دهید مطمئن باشید، انتخاب گزینه‌هایی که در آینده به شما گزینه‌های بیشتری می‌دهند مهم‌تر می‌شود. من به این کار “در مسیر باد ماندن” می‌گویم. اگر مطمئن نیستید که باید ریاضیات یا اقتصاد را انتخاب کنید، ریاضیات را انتخاب کنید؛ ریاضیات در مسیر باد اقتصاد است، به این معنا که تغییر از ریاضیات به اقتصاد آسان‌تر است تا از اقتصاد به ریاضیات.

اما یک مورد وجود دارد که به راحتی می‌توان گفت باید روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید کار کنید: اگر می‌خواهید کار بزرگی انجام دهید. این شرط کافی برای انجام کار بزرگ نیست، اما شرط ضروری آن است.

در نصیحت‌های مربوط به این که آیا باید “دنبال علاقه خود بروید” یا نه، جانبداری انتخابی زیادی وجود دارد و این دلیل آن است. بیشتر این نصیحت‌ها از افرادی می‌آید که به طرز چشمگیری موفق شده‌اند، و اگر از کسی که به‌طور چشمگیری موفق شده است بپرسید چگونه کاری را که انجام داده‌اند انجام دهید، بیشتر آن‌ها به شما خواهند گفت که باید روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید کار کنید. و این واقعیتاً درست است.

این بدان معنا نیست که این نصیحت برای همه درست است. همه نمی‌توانند کار بزرگ انجام دهند یا تمایلی به آن ندارند. اما

اگر شما تمایل دارید، سؤال پیچیده‌ای که آیا باید روی چیزی که بیشترین علاقه را به آن دارید کار کنید یا نه، ساده می‌شود. جواب آن “بله” است. ریشه کار بزرگ نوعی کنجکاوی جاه‌طلبانه است و نمی‌توان آن را ساخت.

 

یادداشت‌ها

[1] این مثال‌ها نشان می‌دهد چرا اشتباه است که فرض کنیم نابرابری اقتصادی حتماً نشانه‌ای از نوعی ناکارآمدی یا بی‌عدالتی است. واضح است که افراد مختلف علایق متفاوتی دارند و برخی از این علایق درآمد بسیار بیشتری به همراه دارند. بنابراین چگونه ممکن است واضح نباشد که برخی افراد به مراتب ثروتمندتر از دیگران می‌شوند؟ در دنیایی که برخی افراد به نوشتن نرم‌افزارهای شرکتی علاقه دارند و دیگران به ساخت ظروف سفالی در استودیو، نابرابری اقتصادی نتیجه‌ای طبیعی است.

[2] دشواری در انتخاب بین علایق مسئله دیگری است. این همیشه به دلیل ناآگاهی نیست. اغلب به‌طور ذاتی دشوار است. من هنوز هم با این مشکل مواجه هستم.

[3] همیشه نمی‌توان حرف مردم را در این مورد به عنوان حقیقت پذیرفت. از آنجایی که کار کردن روی چیزی که به آن علاقه دارید، از کار به‌خاطر پول با‌اعتبارتر است، افرادی که عمدتاً توسط پول هدایت می‌شوند، اغلب ادعا می‌کنند که بیشتر از آنچه واقعاً هستند به کارشان علاقه‌مندند. یکی از راه‌های آزمودن این ادعاها انجام این آزمایش فکری است: اگر کارشان درآمد خوبی نداشت، آیا شغل روزانه‌ای در زمینه دیگری می‌گرفتند تا در اوقات فراغتشان به آن کار بپردازند؟ بسیاری از ریاضی‌دانان، دانشمندان و مهندسان این کار را می‌کردند. در تاریخ، بسیاری این کار را انجام داده‌اند. اما فکر نمی‌کنم که بسیاری از بانکداران سرمایه‌گذاری این کار را بکنند.

این آزمایش فکری برای تمایز بین دانشکده‌های دانشگاهی نیز مفید است.

 

منبع: https://paulgraham.com/when.html

هومن خطیب زاده

سادگی رو زندگی کن

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا