پیتر تیل

آزمایش فکری خوشبینانه (در درازمدت، هیچ شرط خوبی علیه جهانی شدن وجود ندارد.)

به مانند روزهای نوح، همچنین در روزهای پسر انسان نیز خواهد بود. مردم می‌خوردند، می‌نوشیدند، زن می‌گرفتند و به شوهر داده می‌شدند تا روزی که نوح به کشتی درآمد و سیل آمد و همه آنها را نابود کرد.
لوقا 17:26

از دیدگاه یهودی-مسیحی، ارزش‌گذاری بیش از حد بر چیزهای این دنیا اشتباهی بزرگ است. کسانی که خود را با ایدئولوژی‌های بی‌معنای سیاسی، یا درام بی‌پایان اپراهای صابونی انسانی، یا انباشت بی‌حد و حصر ثروت مشغول می‌کنند، از فاجعه قریب‌الوقوعی که ممکن است در پایان تاریخ رخ دهد، غافل می‌شوند. کل نظم انسانی می‌تواند در تشدید خشونت‌آمیز خشونت، قحطی، بیماری، جنگ و مرگ از هم بپاشد. آخرین کتاب کتاب مقدس، کتاب مکاشفه، حتی نام و مکانی به آن می‌دهد: نبرد آرماگدون در خاورمیانه، آتش‌سوزی بزرگی است که به جهان پایان می‌دهد. در برابر این آینده، بسیار بهتر است که جان جاودان خود را نجات دهیم و گنجینه‌هایی را در بهشت، در شهر ابدی خدا، انباشته کنیم تا اینکه ثروتی گذرا در شهر گذرا انباشته کنیم.

برای خردگرایان قرن هجدهم و نوزدهم، و همچنین برای همه کسانی که امروز خود را جهان وطنی می‌دانند، این نوع صحبت‌های هیستریک در مورد پایان دنیا، قلمرو اختصاصی افرادی بود که یا احمق بودند یا شرور یا دیوانه (اگرچه عمدتاً فقط احمق). آموزش علمی جایگزین آموزش دینی می‌شد. امروز دیگر بر این باور نیستیم که زئوس انسان‌های خطاکار را با رعد و برق می‌کوبد، بنابراین ما نیز می‌توانیم با اطمینان از اینکه خدایی وجود ندارد که کل جهان را نابود کند، با آرامش خاطر استراحت کنیم.

با این حال، اگر حقیقت گفته شود، خواب ما به آرامی گذشته نیست. از زمان جنگ بزرگ در سال 1914 و تشدید آن پس از 1945، ابعاد آخرالزمانی دوباره در جهان مدرن پدیدار شده است. با این حال، به طرز عجیبی، این ابعاد آخرالزمانی از همان جایی پدیدار شده است که قرار بود ما را از ترس‌های پیش از طوفان آزاد کند. این بار، در سال 2008، پایان جهان توسط دانشمندان و فناوران پیش بینی شده است. می توان هر روز در مورد آن در نیویورک تایمز، صدای مؤسسه عقلانی و جهان وطنی، خواند. آیا یک فاجعه زیست محیطی مانند گرم شدن کره زمین خواهد بود یا روبات های قاتل، ویروس های ابولا که به طور ژنتیکی با آبله ترکیب شده اند، دستگاه های نانو که دنیای زنده را به یک ماده خاکستری تبدیل می کنند یا گسترش بمب های هسته ای کوچک در کیف های دستی تروریستی؟

حتی اگر هنوز انسان نتواند کل جهان را نابود کند، با روند فعلی ممکن است فقط مسئله زمان باشد. گسترش بی امان سلاح های هسته ای همچنان واضح ترین نمونه در این زمینه است. ایالات متحده در سال 1945 اولین قدرت هسته ای شد. در دهه 1960 و تا دهه 1980، در اوج جنگ سرد، پنج کشور هسته ای اعلام شده (ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی و چین) یک تعادل نیمه پایدار را حفظ کردند (حداقل آنطور که مورخانی که از روی پس از جنگ سرد می دانند که جنگ سرد، سرد مانده است). تا به امروز، دو کشور هسته ای شناخته شده دیگر (هند، پاکستان) و شاید حتی بیشتر (اسرائیل، کره شمالی) وجود دارد. و اگر در سال 2020، 20 قدرت هسته ای یا در سال 2050، 50 قدرت هسته ای وجود داشته باشد، مسلح به موشک های ژوپیتر که می توانند همه جا بر سر دشمنان نابودی ببارند چه؟ ما گمان می کنیم که پاسخ به این سوال را می دانیم، زیرا می دانیم که نقطه ای فراتر از آن وجود دارد که هیچ تعادل پایداری وجود ندارد و جایی که یک آرماگدون هسته ای رخ خواهد داد. حساب علمی یا ریاضی آخرالزمان جایگزین دیدگاه عرفانی پیامبران مذهبی شده است.

در ظاهر، بازارهای مالی جهان همچنان دچار خودپسندی عجیبی هستند. در بیشتر موارد، آنها همچنان ریشه محکمی در قرن نوزدهم دارند، زمانی که حرکت تاریخ و پیشرفت خوش بینانه تر و مطمئن تر بود. اگرچه با اختلالات و اصلاحات بزرگتر مواجه می شود، اما صعود داو جونز همچنان در مسیری اجتناب ناپذیر به سمت شمال شرقی ادامه دارد.

بخش‌های خبری و تجاری به نظر می‌رسد در دنیاهای متفاوتی زندگی می‌کنند که بر روی یک سیاره وجود دارند اما به ندرت با هم تلاقی می‌کنند. اکثر بازیگران مالی به حکومت کردن بر قلمرو جداگانه خود و پرهیز از پرسش‌های غیر سودآور در مورد صداقت کل سیستم راضی هستند. کسانی که بیش از حد سوال می پرسند، شنیده نمی شوند. مانند سخنرانان دیوانه در هاید پارک لندن، پیشگویان یک روز قیامت مالی بیش از حد اشتباه کرده اند. در نتیجه، آنها به حاشیه رانده شده اند، اگرچه تنها به این دلیل که بیشتر پول خود را از دست داده اند و سرمایه قابل توجهی برای سرمایه گذاری در چیزی باقی نمانده است.

به طور کلی، به نظر می رسد تفکر آخرالزمانی جایی در دنیای پول ندارد. زیرا اگر پیش بینی های روز قیامت محقق شود و جهان واقعا به پایان برسد، تمام پول دنیا – حتی اگر به شکل سکه های طلا یا تکه های نقره باشد که در یک صندوق قفل شده در دورترین گوشه سیاره نگهداری می شود – بی ارزش می شود، زیرا چیزی برای خرید یا فروش باقی نمی ماند. سرمایه گذاران آخرالزمانی اگر آخرالزمانی رخ ندهد، فرصت های بزرگی را از دست خواهند داد، اما در نهایت با آمدن آخرالزمان هیچ چیز نخواهند داشت. سر یا ته، آنها می بازند.

به معنای محدود، به نظر می رسد عقلانی است که سرمایه گذاران در پایگاه بازار کارآمد باقی بمانند و فقط به باغ های کوچک خود بپردازند بدون اینکه در مورد سلامت جهان نگران باشند. مدیر صندوق سرمایه گذاری مشترک ممکن است از فکر کردن در مورد خطر جنگ هسته ای سود نبرد، زیرا در آن دنیای آینده هیچ صندوق سرمایه گذاری مشترک و مدیر صندوق سرمایه گذاری مشترک باقی نخواهد ماند. از آنجایی که فکر کردن به مرگ خود سودآور نیست، مفیدتر است که طوری عمل کنید که انگار برای همیشه زندگی خواهید کرد.

با این حال، چنین تنگ کردن افق نمی تواند حرف آخر باشد. از این گذشته، بین دنیای واقعی رویدادها از یک طرف و دنیای مجازی امور مالی از طرف دیگر ارتباطی وجود دارد. برای سرمایه‌گذاران کلان، عدم توجه به سوال مرکزی عصر ما، یعنی اینکه چگونه باید خطر فروپاشی کامل نظام اقتصادی و سیاسی جهان را در تصمیم‌گیری‌های خود لحاظ کرد، به منزله کناره‌گیری خواهد بود.

از دیدگاه یک سرمایه‌گذار، می‌توانیم چنین «آخرالزمان سکولار» را به عنوان دنیایی تعریف کنیم که در آن سرمایه‌داری شکست می‌خورد. بنابراین، آخرالزمان سکولار نه تنها شامل آینده‌های فاجعه‌باری است که در آن بشریت به طور کامل خود را نابود می‌کند (به احتمال زیاد از طریق یک فاجعه تکنولوژیکی فراری)، بلکه شامل طیف وسیعی از سناریوهای دیگر است که در آن بازارهای آزاد کارکرد خود را متوقف می‌کنند، مانند یک سری جنگ‌ها و بحران‌هایی که آنقدر مخرب هستند که دنیای توسعه‌یافته را به سمت فاشیسم، هرج و مرج یا هر دو سوق می‌دهند.

از آنجایی که رویکرد مستقیم به سوال اصلی ما منجر به پارادوکس، پوچ گرایی یا در بهترین حالت طرح های سرمایه گذاری زیانده می شود، ممکن است کاوش در معکوس به عنوان یک آزمایش فکری سودآورتر باشد: چه باید اتفاق بیفتد تا هیچ آخرالزمان سکولاری وجود نداشته باشد؟ برای آنچه که می توان آن را نسخه “خوش بینانه” آینده نامید؟ و علاوه بر این، کدام بخش ها در صورت دست نخورده ماندن جهان، حتی اگر برخی ناهمواری ها و اختلالات در طول مسیر وجود داشته باشد، عملکرد خوبی خواهند داشت – در واقع عملکرد فوق العاده خوبی خواهند داشت؟

هر سرمایه گذاری که بعد آخرالزمانی دنیای مدرن را نادیده بگیرد، همچنین عجیب بودن قرن بیست و یکمی را که در آن هیچ آخرالزمان سکولاری وجود ندارد، دست کم خواهد گرفت. اگر کسی به آتش سوزی جنگل فکر نکند، پس هدفمندی هر درخت را به طور کامل درک نمی کند – و به شدت درختانی را که در برابر همه آتش سوزی ها به جز بزرگترین آتش سوزی ها ایمن هستند، کم ارزش می کند. حتی در این زمان آشفتگی و سردرگمی، این شانس وجود دارد که برخی چیزها به طرز غیرقابل اندازه گیری بهتر از آنچه اکثر مردم ممکن می دانند، پیش بروند.

در حالی که ما به سفر بلندپروازانه خود به انتهای جهان می پردازیم، یک نکته احتیاطی ضروری است. آزمایشات فکری به طور بدنامی گمراه کننده هستند. برخلاف اشکال دقیق تر تحقیقات علمی، هیچ وسیله تجربی برای نادرست کردن این تمرینات ذهنی وجود ندارد. آزمایش فکری خوش بینانه عمدتاً در ذهن وجود دارد. مناظر ذهن همیشه با واقعیت یکسان نیست. انسان بدتر از آن نمی کند که وعده اغواکننده میلتون را نادیده بگیرد: “ذهن جایگاه خاص خود است و می تواند جهنم را بهشت و بهشت را جهنم کند.”

جهانی شدن و تاریخ حباب‌ها

و تمام زمین یک زبان و یک لهجه داشت. . . . و گفتند: بیایید شهری برای خود بسازیم و برجی که سر آن به آسمان برسد؛ و بیایید برای خودمان نامی بسازیم، مبادا در سراسر جهان پراکنده شویم. و خداوند برای دیدن شهر و برجی که فرزندان آدم بنا کرده بودند، فرود آمد. و خداوند گفت: ببینید، مردم یکی هستند و همه یک زبان دارند؛ و این کاری است که شروع به انجام آن کرده اند: و اکنون هیچ چیز از آنچه در نظر دارند انجام دهند، باز نخواهد ماند.

— پیدایش 11:1

به تعریف، آخرالزمان در سراسر جهان رخ خواهد داد. به همین دلیل، نقطه شروع آزمایش فکری ما بر آینده رویدادهای جهانی -یعنی آینده جهانی شدن- متمرکز است. در این، ما با این امید هدایت می شویم که جهانی شدن مناسب می تواند از آخرالزمان جلوگیری کند و به ما صلح در زمان ما بدهد.

فرد می تواند با ضرب المثل ها و کلیشه های معمول شروع کند. “جهانی شدن” به معنای شکستن موانع بین ملت هاست. افزایش سفر و دانش در مورد کشورهای دیگر؛ افزایش تجارت و رقابت در میان و بین مردمان جهان، تا جایی که یک زمین بازی کم و بیش مسطح در کل جهان وجود داشته باشد. و مرگ همه فرهنگ ها، به این معنا که سیستم های محکمی که بخشی از بشریت را مستثنی می کنند. در سطح اقتصاد، به معنای بازار جهانی است. و در سطح سیاست، به معنای صعود نخبگان و سازمان‌های فرامرزی، به قیمت تمام کشورهای محلی و دولت‌ها است.

حتی این مشاهدات اولیه به ما یادآوری می کند که جهانی شدن هنوز به دور از تکمیل است. موانع عظیم برای تجارت باقی مانده است. دولت-ملت از بین نرفته است. در خام ترین معیارهای اقتصادی – مثلاً تفاوت بین درآمد کارگر کارخانه خودرو در دیترویت و شنژن – شکاف بین حال حاضر و آینده واقعاً جهانی همچنان بسیار زیاد است. و در سطح سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهانی یا Echelon، وحدت سیاسی بیش از آنکه واقعیت باشد، یک آرزو باقی می ماند.

در عین حال، دور فعلی جهانی شدن به نقطه‌ای برابر یا بیشتر از چرخه‌های گذشته رسیده است. همانطور که با درصد تولید ناخالص داخلی قابل معامله، یا تعداد افرادی که در کشورهایی غیر از محل تولد خود زندگی می کنند، یا حتی انتزاعی تر، اتصال جهان اندازه گیری می شود، ما در سطحی از جهانی شدن قرار داریم که با سال اوج قبلی 1913 قابل مقایسه است.

فراتر از محدوده این مقاله است که همه محرک های این روندها را برشماریم یا اینکه آیا نیروهای موافق یا مخالف جهانی شدن در درازمدت دست بالا را پیدا خواهند کرد. با این حال، نتیجه گیری زیر ایمن به نظر می رسد: از آنجایی که ما از هر تعادل پایداری بسیار فاصله داریم، آینده به احتمال زیاد بسیار بیشتر یا بسیار کمتر از حال جهانی خواهد بود.

بخش نگران کننده بزرگی از جمعیت جهان بخش زیادی از جهانی شدن را مضر می دانند. بدیهی است که سفر آزادانه تروریست ها در میان ملت های جهان، جهان را به جای بهتری تبدیل نمی کند. و همچنین تجارت بدون محدودیت در فناوری های سلاح های تهاجمی; و همچنین توانایی مجرمان برای پول شویی عواید نامشروع از طریق بانک های فراساحلی در آنتیگوا یا وانواتو. در جهانی که روز به روز در حال کوچک شدن است، گروه هایی که زمانی موفق به زندگی در صلح نسبی از طریق جدایی بودند، احساس تهدید بیشتری می کنند و برخی با خشونت واکنش نشان می دهند. برای هر روایتی از جهانی شدن که در بهشت سرمایه داری به اوج می رسد، روایت های دیگری نیز وجود دارد که در آن جهانی شدن منجر به هرج و مرج یا استبداد جهانی می شود. در اولین تقریب، بهترین آینده ممکن، مسیری مستقیم و باریک بین این دو جایگزین ناخوشایند را دنبال می کند. تنگ بودن مسیر با ترکیبی از گسترش فناوری مخرب و سختی بهبود طبیعت انسان تعیین می شود.

در مقابل دنیای آینده متفاوت جهانی شدن، همه نسخه های ضد جهانی شدن ناهمخوان هستند. البته، می توان جزئیات مختلفی را تصور کرد: تجارت و سفر کمتر; مرزهای مستحکم تر; حذف سازمان های غیر دولتی; و عقب گردانیدن عقربه های ساعت، به منظور احیای نهادهای فرهنگی که در حال فروپاشی هستند. اما قطعات جمع نمی شوند، حداقل نه در سطح کل جهان. ضد جهانی شدن به ماهیت خود، نمی تواند یک دستور کار سیاسی جهانی باشد. هر کنفرانس یا گردهمایی جهانی فعالان یا سیاستمداران ضد جهانی شدن، لزوماً به تناقض با خود منجر می شود – یا بدتر از آن، به پوششی فریبنده برای برخی نسخه های بد جهانی شدن، مانند انقلاب کمونیستی جهانی تبدیل می شود.

در حالی که از نظر تئوری برای افراد و جوامع کوچک امکان خروج از جهانی شدن و مزایای آن وجود دارد، در عمل این گزینه ای نیست که همه مردم در همه کشورها انتخاب کنند، حداقل نه بر اساس اختیار خودشان. مقاومت در برابر یا معکوس کردن حرکت به سوی جهانی شدن دشوار است. به عنوان یک مورد قابل توجه، توجه داشته باشید که حتی کره شمالی، شاید خودکفا ترین ایالت جهان، نیز از این قاعده مستثنی نیست. این کشور نوعی تجارت جهانی معیوب را تشویق کرده است، زیرا هروئین، موشک های بالستیک و ارز تقلبی صادر می کند تا حلقه حاکم آن بتواند کنیاک، اتومبیل های آلمانی و روسپی های سوئدی وارد کند.

اگرچه روند جهانی شدن با انتخاب فردی به پایان نخواهد رسید و نمی تواند با اقدام هماهنگ جهانی پایان یابد، یک امکان دیگر باقی می ماند. جهانی شدن ممکن است به طور تصادفی یا با محاسبه وحشتناک به پایان برسد: ممکن است با جنگ جهانی به پایان برسد. از آنجایی که در جنگ جهانی جدید هیچ برنده ای وجود نخواهد داشت، هر مسیری که دور از جهانی شدن باشد به فاجعه منتهی خواهد شد. بنابراین، با وجود عدم قطعیت های فراوان در مورد هزینه ها و مزایای دنیایی با ادغام جهانی بیشتر، سرمایه گذاران چاره ای جز شرط بندی بر روی جهانی شدن ندارند. هیچ سرمایه گذاری خوبی در قرن بیست و یکم وجود ندارد که در آن جهانی شدن شکست بخورد.

ایده جهانی شدن جدید نیست. همزاد غرب مدرن است. از قرن هفدهم، آغاز عصر مدرن، دولت یا بازار جهانی به شرط لازم برای صلح و امنیت دنیوی تبدیل شده است.

این موضوع قبلاً در نوشته های توماس هابز، فیلسوف سیاسی قطعی مدرنیته، به طور ضمنی بیان شده است. برای هابز، حالت طبیعی باید با یک دنیای مصنوعی یا مجازی جایگزین شود که انسان ها بر آن تسلط و کنترل کامل دارند. تلوئوس با ترس از پایان یا ترس از مرگ جایگزین می شود. و بنابراین فضایل کلاسیک، مانند شجاعت، بزرگ منشی یا خرد، جای خود را به صلح آمیز بودن به عنوان بزرگترین خیر می دهند. در حالت طبیعی، جنگ همه علیه همه حاکم است. اما در زیر دنیای مصنوعی انسانی (دارای) قرارداد اجتماعی، انسان ها با دادن انحصار خشونت به فیگور لویاتان، هیولای قدرتمندی که در دریا زندگی می کند، به شهروند تبدیل می شوند. واضح است که لویاتان نمی تواند تنها ارباب یک ملت یا پادشاهی معین باشد، زیرا در آن صورت حالت طبیعی همچنان در میان ملت ها و پادشاهی ها حاکم خواهد بود. برای اینکه شهر انسان هابز ساخته شود، لویاتان باید بر همه ملت ها و پادشاهی ها حکومت کند و واقعاً شاهزاده این دنیا باشد. او “خدای فانی” است که توسط ذهن انسان خلق شده است.

ایده های هابز توسط جان لاک، فیلسوف بنیانگذار آمریکا، و آدام اسمیت، که ثروت ملل او بنیانگذار علم اقتصاد مدرن است، بسط و توسعه یافت. لاک و اسمیت به دنبال ساخت لویاتان بزرگتری بودند که در آن سیستم های کنترل و توازن در حوزه سیاست یا تجارت جهانی و تجارت در حوزه اقتصاد بر جهان حکومت کند.

در خودآگاهی بریتانیای قرن نوزدهم، تاریخ در امپراتوری تجارت به اوج خود رسید. امپراتوری بریتانیا وجود خود را توجیه می کرد زیرا ضامن حوزه ای بود که تجارت آزاد در میان ملت های جهان انجام می شد. از آنجایی که تجارت و بازرگانی در دریا انجام می شد، بریتانیا تا زمانی که بر دریا حکومت می کرد، قدرت پیشرو باقی می ماند. تصادفی نیست که رقابت تسلیحاتی دریایی با آلمان ویلهمین، پیش درآمد کسوف جهانی شدن در سال های وحشتناک پس از 1914 بود.

قاره اروپا آرمان جهانی شدن را بدون بخش سرمایه داری به اشتراک گذاشت. هگل رویای یک سنتز نهایی را در سر داشت که در آن درگیری متوقف می شد و جای خود را به جهانی صلح آمیز و همگن می داد. او معتقد بود که این اتفاق در نبرد جنا در سال 1806 رخ داده است، زمانی که نیروهای روشنگری جهانی بر نظم قدیم غلبه کردند. مارکس این ایده ها را کمی بیشتر در آینده قرار داد، زمانی که انحلال همه طبقات، بهشت کارگران را به وجود می آورد. حتی نیچه، کم‌صلح‌ترین فیلسوفان، فکر می‌کرد که بهتر است جانور بور و اشرافیت طبیعی از اروپا بر سیاره سیطره داشته باشند.

این بررسی مختصر به اهمیت حیاتی پروژه جهانی شدن برای غرب مدرن اشاره می کند. در نقاط مختلف، مانند یک سراب در صحرا، هدف پروژه تقریباً در دسترس به نظر می رسید، اما هر بار، حداقل تاکنون، شکست می خورد یا به تعویق می افتاد. در طی سه قرن گذشته، فراز و نشیب های بزرگ غرب، نقاط اوج و فرود امید به جهانی شدن را دنبال کرده است. و خواه به علت یا معلول یا هر دو، امیدهای انتزاعی نظم جهانی نیز در دنیای مجازی پول و امور مالی منعکس می شود. فراز و نشیب های غرب جهانی‌ساز با قله‌ها و دره‌های بازار سهام دنبال شده است. تقریباً هر حباب مالی چیزی بیش از یک اشتباه محاسباتی جدی در مورد احتمال واقعی موفقیت جهانی شدن نبوده است.

در دنیای مدرن، اولین مانیک های مالی بزرگ در سال 1720 در فرانسه و بریتانیا رخ داد. در فرانسه، جان لا، یکی از بزرگترین نوآوران و شارلاتان های مالی تمام دوران، سیستم خود را راه اندازی کرد. برنامه اصلی سیستم این بود که پادشاهی ورشکسته با اوراق بهادار کردن بدهی های خود از طریق شرکت تازه تاسیس می سی سی پی، که ارز کاغذی تازه منتشر شده آن توسط درآمدهای آتی از دنیای جدید پشتیبانی می شد، به حلالیت برسد.

سفته بازی به ابعاد تب آلودی رسید، زیرا سرمایه گذاران برای خرید سهام شرکت می سی سی پی (که بعداً به شرکت هند شرقی تغییر نام داد) هجوم آوردند و به این ترتیب یک ایده تا حدودی شایسته به یک حباب مالی فاجعه بار تبدیل شد. در اوج رونق، ارزش شرکت به ارزش خود فرانسه نزدیک می شد – درست همانطور که ارزش بازار اقتصاد جدید در حباب اینترنتی 1999-2000 با ارزش بازار کل اقتصاد قدیم رقابت می کرد.

نقطه عطف کلیدی زمانی رخ داد که سرمایه گذاران متوجه شدند جهانی شدن بسیار سخت تر و زمان بر خواهد بود: در سال 1720، کل قلمرو لوئیزیانا تنها چند هزار فرانسوی داشت که اکثراً مجرم بودند و در باتلاق های نیواورلئان زندگی می کردند. مردم محترم واقعاً نمی خواستند به دنیای جدید نقل مکان کنند.

در ذهن سفته بازان، می شد یک بهشت سرمایه داری آینده را تصور کرد، حتی اگر در آن زمان فقط یک سرزمین وحشی وسیع وجود داشت که توسط مردان وحشی و وحشی ساکن بود. با فروکش کردن حباب، آن چشم انداز بزرگ آینده به نظر می رسید فقط یک رویا باشد.

اوضاع مالی فرانسه هرگز بهبود نیافت. طرح واقعی بعدی برای حل آنها، افزایش مالیات توسط مجمع عمومی در سال 1789، انقلابی را به راه انداخت و سلطنت را برانداخت.

در مورد بریتانیا، مانیک مالی 1720 بر روی شرکت South Sea متمرکز بود که پیشنهاد کرد دریای جنوب (و تمام ثروت های بزرگ آن) را برای تجارت با بریتانیا باز کند. با تجارت با قطب مقابل جهان، امپراتوری تجارت بریتانیا جهانی می شد. در رونق همراه، مجموعه ای از سرمایه‌گذاری‌های جدید به وجود آمد. به دلیل ماهیت سفته بازی این شرکت ها، آنها “حباب” نامیده می شدند و منشأ این اصطلاح بودند.

شرکت‌های حباب شامل شرکت‌هایی برای واردات آهن سوئدی، برای بیمه اسب‌ها، برای واردات خز سگ آبی، برای واردات تنباکو و صادرات مجدد آن به سوئد و شمال اروپا، برای تجارت مو، برای انجام تجارت در رودخانه اورینوکو، برای تبدیل جیوه به یک فلز نرم و مرغوب، و حتی برای انجام تعهدات بزرگ; اما کسی نمی داند چیست – و مروج آن به سرعت با عواید عرضه از بریتانیا فرار کرد و هرگز از او خبری نشد.

همانطور که در فرانسه، حباب زمانی ترکید که سرمایه‌گذاران متوجه شدند که اتحاد تجاری جهان طوفانی‌تر و خطرناک‌تر از آنچه انتظار می‌رفت خواهد بود. سهام با رسیدن نامه‌ای نامحبوب از پادشاه فیلیپ پنجم اسپانیا، که از باز کردن شهرهای بندری آمریکای جنوبی (در شیلی و پرو) به روی کشتی‌های تجاری شرکت South Sea امتناع کرد، کاهش شدید خود را آغاز کرد.

ادغام اقتصادی بین اسپانیای کاتولیک و انگلستان پروتستان باید صبر می کرد. تا سال 1986 اسپانیا وارد اتحادیه اروپا شد (البته دیگر با قدرت تحمیل تغییر سرمایه داری در آمریکای لاتین چپ گرا نبود).

حباب با اشک به پایان رسید: تقلب های حسابداری کشف شد، مدیران شرکت South Sea درگیر فروش داخلی شدند (و در تمام مدت وانمود می کردند که درگیر خرید داخلی هستند) و مفهوم شرکت سهامی (که در آن بنیانگذاران شخصاً مسئولیت تعهدات شرکت نبودند) به سادگی توسط پارلمان برای صد سال آینده غیرقانونی اعلام شد – واکنشی حتی افراطی تر از قوانین گمراه کننده ساربنز-آکسلی که پس از سقوط اینترنت، انرون و ورلدکام در سال های 2000-02 دنبال شد.

بازار سهام بریتانیا تا سال 1815، زمانی که پیروزی در واترلو نوید دنیای کمتر تقسیم شده ای را برای قرن نوزدهم می داد، به سطح 1720 خود بازنگشت.

با نگاهی سریع به قرن های دنیای مدرن، الگو تکرار می شود. در اواخر قرن نوزدهم، شرکت های راه آهن در مرکز گمانه زنی مالی قرار داشتند زیرا آنها لوکوموتیو را برای اتحاد جهان فراهم می کردند. در سال های قبل از 1914، رونق مالی بر توسعه اقتصادی مکان های دور، به ویژه روسیه، قدرت بزرگی که ادغام صلح آمیز آن در اروپا می توانست قرن بیستم باثبات تری را رقم بزند، متمرکز بود.

در رونق دهه 1920، گمانه زنی بر روی شرکت های خودرو (که بیش از 300 شرکت در ایالات متحده ایجاد شد) و مشاغل رادیویی متمرکز شد، دو فناوری که نوید می داد جهان را به هم نزدیک کنند. RCA در سال 1929 AOL سال 1999 بود. در حالی که شاخص Dow Jones پس از آن حدود 88 درصد کاهش یافت، سهام RCA با کاهش امیدها به جهانی شدن بیش از 97 درصد کاهش یافت. در نزدیکی اوج رونق، در سال 1928، ملل جهان پیمان Kellogg-Briand را امضا کردند که همه جنگ ها را در انتظار جهانی شدن جهان ممنوع کرد. ظرف دو سال، این حباب ترکید. در سال 1930، کنگره تعرفه اسموت-هاولی را وضع کرد – که به نوعی اعلام جنگ تجاری جهانی بود – و فروپاشی اقتصادهای جهانی شدن به طور جدی آغاز شد. اوج بحران جهانی شدن (و بازارهای سهام، به صورت جهانی بر حسب تورم تعدیل شده) تا سال 1949، زمانی که چین مائوئیست شد، و پرجمعیت ترین کشور جهان در واقع از بقیه بشریت جدا شد، به دست نیامد.

حباب های مالی و داستان های اغراق آمیز در مورد جهانی شدن تقریباً مترادف هستند، زیرا بزرگترین عدم قطعیت ها در مورد آینده جهان، شامل پرسش هایی در مورد نرخ و ماهیت جهانی شدن بوده است. چنین عدم قطعیت بزرگی شرط مقدماتی برای اشتباهات بزرگی است که برای حباب های بزرگ مورد نیاز است. امیدها و ترس های سرمایه گذاران در مورد آینده در آن مناطقی متمرکز خواهد شد که بیشترین ارتباط را با جهانی شدن دارند. برعکس، بعید است که بتوان حتی یک مانیک را در اطراف سهام یک شرکت خدماتی یا یک کسب و کار منطقه ای در رکود سکولار، که دامنه نتایج احتمالی محدودتر است، آغاز کرد.

حتی پوچ ترین حباب های دهه های اخیر – ژاپن در اواخر دهه 1980 و املاک و مستغلات لوکس امروز – اگر توسط روایت جهانی شدن بسیار بیشتر تحریک نمی شدند، بسیار محدودتر می شدند.

در مورد ژاپن، منزوی ترین کشور توسعه یافته، حباب اواخر دهه 1980 زمانی شروع شد که مردم شروع به باور کردند که شرکت های ژاپنی ممکن است در واقع کل سیاره را اداره کنند. کتاب های درسی مدیریت اعلام کردند که مدل شرکتی ژاپنی نوعی پایان نامه هگلی برای روابط کار-مدیریت هماهنگ است. از آنجایی که هیچ الگوی بهتری وجود نداشت، شرکت گرایی ژاپنی نشان دهنده پایان تاریخ بود. مهندسی مالی Zaitech، تحت نظارت میتی دانای کل، بقیه کار را انجام می داد. تنها با استنتاج این نتیجه خارق العاده، نیک کی می توانست تقریباً نیمی از ارزش بازار جهان را در سال 1989 به خود اختصاص دهد – و زمین زیر کاخ امپراتور در مرکز شهر توکیو می توانست ارزشمندتر از کل ایالت کالیفرنیا باشد.

همین را می توان در مورد مانیک املاک و مستغلات سال های اخیر مشاهده کرد، که در آن بازارهای محلی به ضرورت به عنوان کلیدهای اقتصاد جهانی فروخته و بیش از حد فروخته شده اند. بزرگترین رونق ها در شهرهایی اتفاق افتاده است که جهان آینده را متمرکز می کند: شانگهای برای چین، دبی برای خاورمیانه، منهتن برای ایالات متحده، و بالاتر از همه، شهر لندن، که به نظر می رسد مقدر شده است که بار دیگر سیتی لندن شود و با آن شهر انسان، یا حداقل شهر میلیاردرهای جهان (که ممکن است یک چیز باشد). از اوایل سال 2007، رونق لندن به جایی رسیده بود که بنگاه های معاملات ملکی متخصص در املاک بزرگ تقریباً چیزی برای فروش نداشتند، زیرا بیشتر املاک توسط خاندان سلطنتی سعودی، الیگارشی های روسی و صنعتگران هندی از بازار گرفته شده بود.

بزرگترین داستان جهانی سازی تا کنون

تجارت طلا و نقره و سنگهای قیمتی و مروارید و کتان نازک و ارغوانی و ابریشم و قرمز و تمام چوبهای تو و انواع ظروف عاج و انواع ظروف از چوب گرانبها، و از برنج و آهن و مرمر و دارچین و بوها و عطرها و کندر و شراب و روغن و آرد مرغوب و گندم و وحوش و گوسفند و اسب و ارابه. . .
– مکاشفه 18:12-13

در سال های اخیر، سرعت و دامنه این رونق‌ها به شدت افزایش یافته است، که کاملاً در تضاد با این تصور رایج است که بازارها با گذشت زمان روان‌تر و کارآمدتر می‌شوند. در طول ربع قرن گذشته، جهان شاهد رونق‌ها یا حباب‌های دارایی بیشتری نسبت به همه زمان‌های گذشته بوده است: ژاپن؛ آسیا (به جز ژاپن و چین) قبل از 1997؛ اینترنت؛ املاک و مستغلات؛ چین از سال 1997؛ وب 2.0؛ بازارهای نوظهور به طور کلی؛ سرمایه گذاری خصوصی؛ و صندوق های تامینی، برای نام بردن از چند مورد. علاوه بر این، بزرگی فراز و نشیب ها به قدری زیاد شده است که تا به حال سابقه نداشته است: بحران آسیا و روسیه، به همراه فروپاشی مدیریت سرمایه بلندمدت، باعث حرکت بی سابقه 20 انحراف استاندارد در مشتقات مالی در سال 1998 شد. نزدک در 5000 در سال 2000 دورتر از تعادل بود تا داو در 350 در سال 1929، که شاید بزرگترین تحریف قبلی باشد. بازدهی هیچ اوراق قرضه دولتی 10 ساله ای در طول تاریخ به 0.44 درصد نرسیده بود، تا زمانی که این اتفاق در سال 2003 با JGB ها رخ داد. بر اساس نسبت خرید/اجاره (یا هر تعداد شاخص دیگر)، قیمت املاک و مستغلات ایالات متحده در سال 2005 بیشتر از سال 1929، 1979 یا 1989، یا در هر زمان دیگری در تاریخ تحریف شده بود. و هیچ بازار نوظهوری هرگز به نسبت 62 p/e دست نیافته بود، همانطور که شاخص سهام A شانگهای چین در سال 2007 به دست آورد. این زمان خوبی برای سرمایه گذارانی که فقط عاقل هستند نبوده است.

عجیب و غریب بودن زمینه آمریکایی را در نظر بگیرید. کسی فکر نمی کرد که حباب اینترنتی اواخر دهه 1990، بزرگترین رونق در تاریخ جهان، ظرف پنج سال با حباب املاک و مستغلاتی با بزرگی بیشتر و حماقت بدتر جایگزین شود. در شرایط عادی تر، کسی فکر نمی کرد که همان اشتباه بتواند دو بار در طول زندگی افراد درگیر رخ دهد. ممکن است وسوسه شوید که توضیحات روانشناختی فوق‌العاده‌ای را مطرح کنید – برای مثال، اینکه همه اینها توسط بچه‌های بومر رانده می‌شد که ذهن خود را در دهه 1960 با مواد مخدر نابود کردند و در عین حال لقب مشکوک بودن به‌عنوان احمق‌ترین نسل آمریکا را کسب کردند. اما وقتی به بسیاری از حباب‌های دیگری که در سراسر جهان گسترش یافته‌اند نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید که این نمی‌تواند تمام حقیقت باشد.

ساده‌ترین توضیح با این دیدگاه شروع می‌شود که همه این حباب‌ها واقعاً جدا نیستند، بلکه جنبه‌های مختلف یک رونق بزرگ با اندازه و دوام بی‌سابقه را نشان می‌دهند. همانطور که در مورد حباب‌های قبلی عصر مدرن، رونق بزرگ بر اساس یک داستان مشابه از جهانی‌شدن استوار بوده است که به طرق مختلف بازگو شده و بازگو شده است – و بنابراین ما شاهد یک سری چرخشی از رونق‌ها و حباب‌های محلی بوده‌ایم که سرمایه‌گذاران قیمت‌گذاری می‌کنند. یک جهان متحد جهانی از طریق منشور بازارهای مختلف.

با این حال، این رونق بزرگ نیز با تمام حباب های قبلی بسیار متفاوت است. این بار، جهانی شدن یا موفق خواهد شد و بشریت به درجه ای از آزادی و رفاه دست خواهد یافت که به سختی قابل تصور است، یا جهانی شدن شکست خواهد خورد و ممکن است سرمایه داری یا حتی خود بشریت به پایان برسد. تنها جایگزین واقعی برای جهانی شدن خوب، جنگ جهانی است. و به دلیل ماهیت فناوری امروز، چنین جنگی در قرن بیست و یکم آخرالزمانی خواهد بود. از آنجایی که زمان زیادی باقی نمانده است، رونق بزرگ، به طور کلی، یا اصلاً حباب نیست یا آخرین و بزرگترین حباب در تاریخ است.

اما از آنجایی که نمی‌دانیم داستان جهانی شدن ما چگونه به پایان می‌رسد، هنوز نمی‌دانیم که کدام است. بیایید به آزمایش فکرمان برگردیم. بیایید فرض کنیم که در صورت جهانی شدن موفقیت آمیز، یک تجارت معین 100 دلار در هر سهم ارزش داشته باشد، اما تنها یک شانس متوسط (حدود 1:10) برای جهانی شدن موفقیت آمیز وجود دارد. مورد دیگر برای بررسی بسیار وحشتناک است. از نظر تئوری، سهم باید 10 دلار ارزش داشته باشد، اما در هر دنیایی که سرمایه گذاران در آن زنده بمانند، 100 دلار ارزش خواهد داشت. آیا پرداخت بیش از 10 دلار و در واقع هر قیمتی تا 100 دلار منطقی خواهد بود؟ چه از روی امید یا ناامیدی، فقدان درک شده جایگزین ها ممکن است ارزش گذاری ها را به حد بسیار افراطی تری نسبت به دوران غیر آخرالزمانی سوق دهد.

نسخه معکوس این نوع سرمایه گذاری شامل نوشتن بیمه و بیمه اتکایی برای ریسک جهانی فاجعه بار خواهد بود. در هر دنیایی که سرمایه گذاران در آن زنده بمانند، صادرکنندگان این بیمه نامه ها به احتمال زیاد بخش قابل توجهی از حق بیمه را حفظ خواهند کرد – صرف نظر از اینکه ریسک ها به درستی قیمت گذاری شده باشند یا خیر. در این زمینه، قابل توجه است که وارن بافت، که اغلب به عنوان بزرگترین سرمایه گذار تمام دوران توصیف می شود، پرتفوی Berkshire Hathaway را از سرمایه گذاری های “ارزشی” (بدون اینترنت، بدون رشد، اغلب فقط مشاغلی با جریان های نقدی پایدار) به صنایع بیمه و بیمه اتکایی جهانی (شاید یکی از خالص ترین شرط بندی ها در آزمایش فکر خوش بینانه) تغییر داده است.

اگر خط تحلیل قبلی صحیح باشد، ارزش گذاری های افراطی اواخر ممکن است معیار غیرمستقیمی از باریک بودن مسیری باشد که پیش روی ما قرار دارد. بنابراین، به عنوان مثال، در سال 1999، سرمایه گذاران تا این حد روی سهام اینترنتی ریسک نمی کردند اگر هنوز معتقد بودند که ممکن است در جای دیگری آینده ای وجود داشته باشد. کارکنان این شرکت ها (که اکثر آنها از طریق طرح های اختیار سهام سرمایه گذار نیز بودند) حتی ریسک های بیشتری را پذیرفتند و اغلب مشاغل باثبات اما غیرقابل پیش بینی را ترک کردند تا ثروت زندگی خود را قمار کنند. اغلب گفته می شود که هذیان جمعی در مارس 2000 به اوج خود رسید. اما اگر برعکس نیز درست باشد، و این از جنبه های خاصی اوج وضوح بود چه می شود؟ شاید با وضوح بی سابقه، در اوج بازار سرمایه گذاران و کارمندان بتوانند دورترین چشم انداز را ببینند: آنها درک کردند که در درازمدت، اقتصاد قدیمی مطمئناً محکوم به فناست و معتقد بودند که اقتصاد جدید، صرف نظر از ریسک ها، تنها شانس است. سرانجام، امیدهای آنها به جای دیگری، به مسکن یا چین یا صندوق های تامینی منتقل شد – اما احساس اضطراب بی بیان باقی مانده است.

چنین ترکیبی مفرط از امید و ناامیدی را می توان در بسیاری از مکان ها یافت. در سطح فرد، بازیگر یا مدلی در لس آنجلس وجود دارد که آرزو می کند بی تفاوتی جمعیت ممکن است یک شبه به تحسین مخاطبان جهانی تبدیل شود. در سطح ملی، اسرائیل وجود دارد، جایی که کارآفرینان در حال مسابقه برای ساختن بزرگترین شرکت های فناوری بعدی جهان هستند، در پس زمینه ای که همه چیز ممکن است یک شبه نابود شود. زمانی بود که فرد بازیگر در لس آنجلس یا مهاجر به اسرائیل را به عنوان کسی که از نوعی آگاهی دوگانه رنج می برد، معرفی می کرد، اما آن زمان گذشته است. همه ما اکنون در موقعیت مشابهی قرار داریم.

همانطور که خطر یک آخرالزمان سکولار محدودیت های دنیای ما را مشخص می کند، می توان از خطر یک “آخرالزمان شخصی” سخن گفت که محدودیت های زندگی ما را مشخص می کند. به عنوان مثال، رونق مسکن زیرمجموعه در ایالات متحده صرفاً نتیجه خوش بینی شدید در مورد چشم اندازهای مسکن نیست، بلکه بازتاب این واقعیت وحشیانه است که ده ها میلیون نفر در حال نزدیک شدن به بازنشستگی در ایالتی ورشکسته هستند. در واقع، دو گزینه وجود دارد: 1) ادامه مسیر فعلی به سوی فقر مطمئن در دوران پیری؛ یا 2) تاس انداختن روی رونق مسکن به عنوان آخرین شانس برای ایجاد ثروت، و امیدوارم که به موقع از آن خارج شویم. سطوح شخصی و سکولار به هم می رسند، زیرا زندگی ناامیدی آرام به طور متناقضی ممکن است به صورت حباب های بازار پر رونق ظاهر شود.

هیچ یک از موارد فوق از ادعای قبلی مبنی بر اینکه بزرگترین سرمایه گذاری های زمان ما، سرمایه گذاری هایی هستند که بیشترین ارتباط را با جهانی شدن واقعی دارند، نمی کاهد. اما از آنجایی که خط بین جهانی شدن خوب و بد (یا بدون) بسیار نازک است، تقریبات فاجعه بار فراوان است. دشواری این چالش را می توان با بررسی سه نمونه مرتبط نشان داد: “حباب چین”، “حباب وب 2.0” و “حباب صندوق تامینی”، که به ترتیب به جهانی شدن نیروی کار، فناوری و امور مالی مربوط می شوند و به درستی به عنوان جنبه های معاصر رونق بزرگ دیده می شوند. آنها ماده تاریکی هستند که دنیای انسانی را بازسازی می کند – و ممکن است امیدواریم با انرژی تاریکی که باعث فروپاشی اوضاع می شود مقابله کند.

1- حباب “چین”

ظهور چین به نظر می رسد مهم ترین روند سیاسی هزاره جدید باشد. اگر نرخ رشد سالانه 10 درصدی آن بتواند حفظ شود، چین در حدود 20 سال آینده به قدرت اقتصادی پیشرو جهان تبدیل خواهد شد. هرگز پیش از این، این تعداد از مردم در چنین مدت کوتاهی از فقر رها نشده بودند. از سوی دیگر، این سوال همچنان بی پاسخ مانده است که چین چگونه از قدرت تازه یافته خود استفاده خواهد کرد.

با توجه به بقیه جهان، ظهور چین تا زمانی که تورم زا باقی بماند، یک تحول مثبت خواهد بود. طبق نظریه های تجارت آزاد اسمیت و ریکاردو، جهانی شدن بازار کار باعث ارزان تر شدن کالاها برای مصرف کنندگان در سراسر جهان توسعه یافته خواهد شد و مزایای کالاهای ارزان تر باید بیش از هزینه های صنایع و کارگران آواره جبران شود.

یک هشدار مهم برای این رژیم تجارت آزاد این است که به نوعی به دنیای ایستا بستگی دارد: اگر اقتصاد چین به رشد داخلی قابل توجهی دست یابد و چین شروع به مصرف منابع بیشتری، به ویژه انرژی کند، رشد آن ممکن است برای مصرف کنندگان غربی کمتر مفید باشد. پولی که در Walmart برای کالاهای ارزان تر صرفه جویی می شود باید برای بنزین گران تر در پمپ صرف شود. در دنیای اوج نفت، ظهور چین ممکن است حداقل در کوتاه مدت یک توسعه خطرناک باشد.

با این حال، هیچ سناریوی خوبی برای جهانی وجود ندارد که در آن چین شکست بخورد. عواقب کوتاه مدت چنین شکست شامل کمبود سرمایه ارزان از مازاد پس انداز چین، کالاهای ارزان تر از چین، ناآرامی های سیاسی گسترده در چین و رکود عمیق در سراسر شرق آسیا و اکثر بازارهای نوظهور است که رشد مشتق آنها واگن کابوس لوکوموتیو چین است. و بنابراین، ما را به این سوال می‌رساند: تا چه حد که چین شامل یک بازی اهرمی بر روی جهانی شدن است، آیا باید به سادگی در بازار بورس چین سرمایه گذاری کرد؟ در آزمایش فکر خوش بینانه ما، ممکن است انتظار داشته باشیم که چین در هر سناریوی خوب از بقیه جهان پیشی بگیرد.

اگر تقریب فاجعه آمیزی در این تجزیه و تحلیل وجود داشته باشد، شامل خلط بین چین به عنوان یک اقتصاد واقعی و “چین” به عنوان یک ابزار مالی است. به عبارت دیگر، شباهت های عجیب و غریبی بین بازار بورس چین در اوایل سال 2007 و نزدک در اوایل سال 2000 وجود دارد: یک داستان انتزاعی از رشد بلندمدت و نمایی؛ حدس و گمان افسارگسیخته؛ و شرکت های زیانده یا گران قیمت.

یک احتمال واسطه این است که چین سال 2014 مانند اینترنت سال 2007 باشد – بسیار بزرگتر، اما با برندگان بسیار متفاوت از برندگانی که سرمایه گذاران امروز انتظار دارند. بزرگترین تجارت اقتصاد جدید گوگل است، شرکتی که در اوایل سال 2000 به سختی ثبت شده بود. آیا ممکن است این هم مشخص شود که بزرگترین شرکت های چینی در سال 2014 شرکت هایی خواهند بود که امروزه شرکت های خصوصی و تحت کنترل شدید هستند، نه شرکت های برجسته و زیانده ای که توسط دولت چین به بازار عرضه شده اند؟

حداقل، غریبه ها باید بفهمند که چین به نفع افراد داخلی کنترل می شود. افراد داخلی می دانند چه زمانی باید بفروشند، بنابراین انتظار می رود که مشاغلی که در دسترس دنیای خارج قرار گرفته اند به طور سیستماتیک از آن دسته از سرمایه گذاری هایی که هنوز تحت کنترل اعضای حزب کمونیست چین هستند، عملکرد ضعیف تری داشته باشند. “چین” عملکرد ضعیف تری از چین خواهد داشت، و یک حباب “چین” وجود دارد تا حدی که سرمایه گذاران میزان این عملکرد ضعیف تر را دست کم بگیرند.

این محدودیت همچنین می تواند از نظر جهانی شدن بیان شود. از جنبه های مهم، “چین” به عنوان یک اقتصاد مالی با فقدان جهانی شدن – به ویژه با مقادیر هنگفت سرمایه محبوس در مرزهای چین که یا باید متحمل مرگ آهسته ناشی از تورم (که اکنون بالاتر از نرخ بهره سپرده بانکی چین است) شود یا شجاعت احساس حاد سرگیجه از بازار بورس بالا را داشته باشد – حفظ می شود. از آنجایی که تبدیل آزاد رنمینبی باعث کاهش حدس و گمان سهام می شود، یک موقعیت طولانی مدت “چین” پیش بینی موفقیت جهانی شدن مالی نیست، بلکه شرطی است بر اینکه تضادهای داخلی آن ادامه خواهد داشت.

2- حباب “فناوری”

رشد اینترنت نوید می‌دهد که نژاد بشر را به شیوه‌ای بی‌سابقه متحد کند. برای اولین بار، از طریق ایمیل، وبلاگ و وب‌سایت، داستان‌های زندگی هر یک از ما را می‌توان در سراسر مرزهای یک جهان سیاسی و فرهنگی که هنوز تقسیم شده است، به اشتراک گذاشت. علاوه بر این، به نظر می رسد این حرکت بعید است که معکوس شود، حتی اگر در سال های آینده آشفتگی قابل توجهی وجود داشته باشد. نباید فراموش کرد که ارتش ایالات متحده اینترنت را به عنوان یک پلتفرم ارتباطی تامین مالی کرد تا حتی در یک جنگ هسته ای محدود هم زنده بماند.

همانطور که در مورد چین، نسل بعدی مشاغل فناوری نشان دهنده یک شرط بندی اهرمی بر روی جهانی شدن است. اما برخلاف چین، اینترنت قبلاً یک چرخه رونق و رکود بزرگ را تجربه کرده است. ارزش گذاری ها ممکن است این بار کمی معقول تر باشد، زیرا سرمایه گذاران همچنان بر روی دیوار نگرانی بالا می روند و به احتمال وقوع یک سقوط اینترنتی دوم فکر می کنند.

برخی نشانه های امیدوارکننده وجود دارد. نسل بعدی کسب و کارهای اینترنتی قدرت محاسباتی کمتری دارند. مدل‌های درآمدی قوی‌تر شده‌اند؛ رشد همچنان سریع است؛ و کارآفرینان بیشتری بر تکمیل محصولات خود تمرکز می کنند تا مسائل مربوط به فروشندگی.

با این حال، در طرف دیگر یک مشکل قطعی وجود دارد. تقریباً هیچ یک از شرکت‌های Web 2.0 از طریق IPO سهام خود را به عموم فروخته اند. اگر کسی بخواهد سرمایه قابل توجهی را در موج بعدی کسب و کارهای اینترنتی مستقر کند، این کار تقریباً غیرممکن خواهد بود. حتی با توجه به سرمایه گذاری خطرپذیر و سرمایه گذاری فرشته ای، توزیع شدید نتایج چالش سختی را برای هر بازده مورد انتظار مثبت ایجاد می کند.

برای کسانی که مصمم به ادامه کار هستند، راهنمای زیر ممکن است مفید باشد. همانطور که در تمایز بین چین و “چین” وجود دارد، تمایز مهمی نیز بین فناوری و سرمایه گذاری به نام “فناوری” وجود دارد. برای اینکه یک مورد نسبتاً آسان از حباب فناوری قبلی را در نظر بگیریم، یک شرکت “فناوری” که غذای حیوانات خانگی را به صورت آنلاین با خرید تبلیغات Super Bowl به صورت آفلاین می فروشد، ممکن است اصلاً یک شرکت فناوری نباشد. راه حل‌های مشکلات مهندسی سخت لزوماً ارزشمند نیستند، اما غیرمعمول است که راه حل‌های مشکلات مهندسی آسان ارزش زیادی در بلندمدت داشته باشند.

ممکن است این بار یک حباب “فناوری” ظریف تر رخ دهد. تعداد زیادی از شرکت های بزرگ سرمایه گذاری به طور موثری از نوآوری کوتاه می آیند: شرکت هایی مانند مایکروسافت، دل، IBM، سیسکو، HP و دیگران. آنها از تغییرات متوسط در وضعیت موجود سود می برند، اما توسط نوآوری عظیم تهدید می شوند. این بدان معنا نیست که شرکت های بسیار نوآورانه ای وجود ندارند: گوگل و اینتل، از جمله دو برند شناخته شده تر. صرفاً تفاوت بین فناوری و “فناوری” وجود دارد. از این گذشته، حتی GM از مقدار قابل توجهی از لوازم الکترونیکی و کامپیوتر استفاده می کند.

کارآفرینان و سرمایه گذاران فناوری به خوبی عمل می کنند تا به مشکلات سخت و مهم بازگردند. در حالی که جهانی شدن با سرعت پیش می رود، مشکل حل نشده قاطع مربوط به موضوع امنیت است. همچنان نیاز شدیدی به دفاع واقعی در برابر گسترش فناوری‌های مخرب وجود دارد – که فراتر از صنعت “دفاعی” اورولی با تمایل آن به ساخت ابزارهای جدیدی که تعداد زیادی از مردم را می کشند، می رسد. در کنار اقتصاد جدید و رسانه های جدید، باید بخشی ارزشمند وجود داشته باشد که می توان آن را دفاع جدید نامید – حداقل در هر قرن بیست و یکمی که بشریت خود را نابود نمی کند. عدم وجود چنین بخشی به عنوان یک یادآوری ظریف از نزدیک بینی خودپسندانه سرمایه گذاران خطرپذیر سیلیکون ولی که در “فناوری” سرمایه گذاری می کنند عمل می کند.

3- حباب “صندوق تامینی”

به طور گسترده، صندوق های تامینی دارایی های نادرست قیمت گذاری شده را می خرند و می فروشند. در دنیای جهانی شده و نامتعادل امروز، دارایی های نادرست قیمت گذاری شده زیادی وجود دارد و به همین ترتیب فرصت های زیادی برای پیگیری ثروت های رو به افزایش وجود دارد.

اگر رونق بزرگ به خوبی پایان یابد، صنعت صندوق تامینی عملکرد بهتری نسبت به سایر بخش‌هایی که کمتر به جهانی شدن مرتبط هستند خواهد داشت. در آن آینده، معلوم می‌شود که هیچ حباب صندوق تامینی وجود نداشته است، همانطور که در نهایت هیچ حباب چین یا فناوری وجود نخواهد داشت. برعکس، دنیایی که در آن مالی جهانی متوقف می شود، دنیای بدی برای صندوق های تامینی است، اما برای تقریباً همه چیزهای دیگر نیز بد است. در چنین دنیایی، سرمایه گذاری جهانی دیگر امکان پذیر نخواهد بود. پس آیا سرمایه گذاری در صندوق های تامینی به عنوان راهی برای سرمایه گذاری در رونق بزرگ صحیح خواهد بود؟

همانطور که در مورد چین و فناوری، می توان یک تمایز حیاتی بین صندوق های تامینی و “صندوق های تامینی” قائل شد. این تمایز بر این سوال متمرکز است که کدام نوع دارایی ها واقعاً برای مسیری به سوی جهانی شدن خوب قیمت گذاری شده اند.

مرز بین بازار واردات ارزان و بازار کار بیگاری در برمه کجاست؟

صندوق های تامینی (و “صندوق های تامینی”) به دنبال بازده بالا بدون مقرراتی هستند که صندوق های سرمایه گذاری مشترک را فلج می کنند و با استفاده از اهرمی که برای صندوق های سرمایه گذاری مشترک و حتی (به جز در حد محدودی) برای سرمایه گذاران انفرادی در دسترس نیست.

تفاوت بین یک صندوق تامینی و یک “صندوق تامینی” این است: یک صندوق تامینی به دنبال تخصیص سرمایه از موارد استفاده کارآمدتر به موارد استفاده کارآمدتر است. یک “صندوق تامینی” به دنبال استراتژی های معاملاتی است. بیشتر اوقات، “صندوق های تامینی” صرفاً به دنبال تکرار استراتژی های موفق گذشته هستند تا زمانی که کارایی خود را از دست بدهند.

همانطور که در مورد چین/”چین” و فناوری/”فناوری”، وجود موارد میانی از نهادهایی که نه صندوق تامینی خالص هستند و نه صندوق تامینی خالص، از مفهوم تمایز نمی کاهد. و این تفاوت نباید با اعتقاد به بازارهای کارآمد اشتباه گرفته شود. برعکس، گسترش “صندوق های تامینی” تضمین می کند که ناکارآمدی های بازار زیادی برای معاملات سودآور وجود دارد.

بنابراین، استراتژی گسترده “فروش کوتاه ریسک پایین، خرید بلند ریسک بالا” ممکن است معادل “جهانی شدن خوب بلند” نباشد، حداقل نه در هر زمینه خاصی. در نهایت، ممکن است انتظار همگرایی بین بازارهای نوظهور و توسعه یافته را داشته باشیم. اما اگر مسائل جدی فساد و حکمرانی بد در جهان نوظهور را نادیده بگیریم و به تبع آن آن بازارها را بیش از حد ارزش گذاری کنیم، در آن صورت آن نوع رفتاری را که منجر به جهانی شدن خوب می شود پاداش نخواهیم داد و جهانی شدن خوب ممکن است کمتر محتمل شود. یا برای ذکر یک مثال واضح‌تر: جهانی شدن خوب در جهانی محتمل‌تر است که مردم افق زمانی طولانی داشته باشند. اعتبار زیرمجموعه، وام‌های حقوق و دستمزد، مصرف مسکن با عنوان «سرمایه‌گذاری» مسکن و تخلیه انرژی (و همه چیزهای دیگر) همگی مسیرهای پرخطری هستند که برای موفقیت نهایی رونق بزرگ مضر خواهند بود.

به طور کلی، این سوال باقی می ماند که در جهانی که مسیر به سمت جهانی شدن خوب طی می شود، چه چیزهایی را می توان خرید و فروخت. آیا برخی از انواع بازارها به سادگی با جهانی شدن خوب سازگار نیستند؟ خرید و فروش مواد مخدر غیرقانونی، سلاح های خطرناک یا پول شویی ممکن است منجر به سود کوتاه مدت بزرگ اما هزینه های عظیم بلند مدت شود. مرز صحیح بین بازار واردات ارزان و بازار کار بیگاری در برمه را کجا ترسیم می کنید؟ یا بین الماس ارزان‌تر و جنگ خونین برای به دست آوردن آن الماس در کنگو؟

این سوالات در مورد محدودیت های بازار با انسان ها حادتر می شود: حذف تمام قوانین کار (از جمله قوانین علیه مهاجرت، قوانین کار کودکان یا قوانین تعیین حداقل دستمزد یا حداکثر ساعات کاری)، قانونی کردن پورنوگرافی و روسپی گری، ایجاد یک بازار نقد و آتی برای اندام های انسانی. اوج این مجموعه شامل ایجاد بازاری برای خرید و فروش چیزی شبیه به چیزهای ذهن انسان خواهد بود. و در این مرحله، می‌توان به خاطر این فکر که آزمایش فکری «خوش‌بینانه» – که چیزی بیش یا کم از ایده مرکزی مدرنیته نیست – ممکن است به طرز وحشتناکی اشتباه رفته باشد، بخشید.

راه دیگر

و آسمانی نو و زمینی نو دیدم، زیرا که آسمان اول و زمین اوّل گذشت. و دیگر دریا وجود نداشت.

— کتاب مقدس، مکاشفه یحیی، فصل 21، آیه 1

عصر ما عصری است که خرد کلاسیک شکست خورده است. آن دسته از سرمایه گذارانی که خود را به آنچه در پرتو تاریخ بشر عادی و معقول به نظر می رسد محدود می کنند، برای عصر معجزه و شگفتی که اکنون در آن قرار دارند آماده نیستند. قرن بیستم قرن بزرگی و وحشتناک بود و قرن بیست و یکم وعده می دهد که بسیار بزرگتر و وحشتناک تر باشد. استراتژی های سرمایه گذاری کلاسیک دیگر در جهانی که چرخه های اقتصادی معمولی در آن شکسته شده است، کار نمی کنند. محدودیت های جورج سوروس یا جولیان رابرتسون، و به مراتب کمتر از ال تی سی ام، را می توان به ناکامی تخیل در مورد مسیرهای احتمالی جهان ما نسبت داد، به ویژه در مورد جایگزین های کاملاً متفاوت فروپاشی کامل و جهانی شدن خوب.

هفت سال بعد، بازارها یک دور کامل چرخیده اند. عقب نشینی به سوی زیرکی تاکتیکی، شکاکیت تنبلی را درباره اساسی ترین سؤالات عصر ما پنهان می کند. از آنجایی که ما خود را در دنیای عقل سلیم خرده فروشی و جنون عمده فروشی می یابیم، فرصت های واقعاً بزرگ در زمینه کلان قیمت گذاری شده وحشیانه وجود دارد – نه در اسپردهای همیشه در حال کاهش در بازارهای مالی یا محصولات غامض. در واقع، می توان حتی فراتر رفت: آنچه در قرن بیست و یکم واقعاً ترسناک است، تنها وجود یک بعد خطرناک در زمان ما نیست، بلکه عدم تمایل بهترین و درخشان ترین افراد برای تلاش و درک هر گونه معنایی از این بعد بزرگتر است.

در هر آینده ممکن، تمام حباب های امروزی خواهند ترکید و داربست ایدئولوژیک آنها ثابت خواهد شد که چیزی جز پرز در بادهای تاریخ نیست.

از منظر مخالف، اگر دیگران اینقدر ساده لوحانه خوشبین نبودند، می توانستیم خوشبین تر باشیم. بهترین دنیای ممکن دنیای غیرممکن یا متناقض نیست. حتی در بهترین آینده ممکن، سرنوشت برای دلالان کاندوی میامی، سرمایه گذارانی که وام های با نرخ بهره منفی را تضمین می کنند، مصرف کنندگان با اعتقاد ساده لوحانه به منابع نفتی بی نهایت عربستان سعودی (و اعتقاد عجیب تر به اینکه در راستای منافع عربستان است که قیمت نفت را پایین نگه دارد) و بچه بومرها که رفتار می کنند. گویی نرخ پس انداز منفی بهترین استراتژی سرمایه گذاری در کشوری است که به سمت گذار جمعیتی عظیم پیش می رود، مهربان نخواهد بود. در هر آینده ممکن، تمام حباب های امروزی خواهند ترکید و داربست ایدئولوژیک آنها ثابت خواهد شد که چیزی جز پرز در بادهای تاریخ نیست.

کاهش جهانی شدن در آینده نزدیک واکنشی به زیاده روی های گذشته اخیر خواهد بود. حباب ها در سراسر جهان شروع به منفجر شدن کرده اند و تقلب “چین”، “فناوری”، “صندوق های تامینی” و امثال آن را برملا می کنند. همانطور که اقتصاد جهان ضعیف می شود، حمایت از ارتدکس جهانی نیز ضعیف می شود، که دوام سیاسی آن به شدت به توانایی این دکترین برای ارائه کالاها بستگی دارد. برخی از سیاستگذاران به نظر می رسد از قبل این را حس کرده اند، که مشهودترین آنها فدرال رزرو است. از این نظر، بهترین راه درک سازگاری های اخلاقی خطرناک فدرال رزرو نه به عنوان یک سوپ گیج کننده و آسان برای مالکان خانه ورشکسته، بلکه به عنوان یک تلاش ناامیدانه برای جلوگیری از رکودی است که سال ها بحث در مورد جهانی شدن را پایان خواهد داد.

پیتر تیل رئیس و مدیر پورتفولیوی Clarium Capital Management، یک صندوق تامینی جهانی کلان است و رئیس هیئت مدیره Palantir Technologies, Inc. او PayPal, Inc.، بزرگترین شرکت پرداخت های الکترونیکی جهان را تأسیس کرد و به عنوان رئیس و مدیر عامل آن خدمت کرد.

منبع:https://www.hoover.org/research/optimistic-thought-experiment

محمد مهدی دوستی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا