برای فکر کردنپاول گراهام

هویت خود را کوچک نگه دارید

من بالاخره امروز فهمیدم که چرا سیاست و مذهب چنین بحث های منحصر به فرد بی فایده ای را به همراه دارد.

به عنوان یک قاعده، هرگونه ذکر دین در یک انجمن آنلاین به یک بحث مذهبی تبدیل می شود. چرا؟ چرا این اتفاق در مورد مذهب رخ می دهد و نه با جاوا اسکریپت یا پخت و پز یا موضوعات دیگر که مردم در مورد آنها در انجمن ها صحبت می کنند؟

چیزی که در مورد دین متفاوت است این است که مردم احساس نمی کنند برای داشتن نظر در مورد آن نیازی به تخصص خاصی دارند. تنها چیزی که آنها نیاز دارند باورهای قوی است و هر کسی می تواند آن را داشته باشد. هیچ موضوعی در مورد جاوا اسکریپت به اندازه موضوعی در مورد مذهب پر بحث نخواهد شد، زیرا مردم احساس می کنند برای ارسال نظرات در مورد آن باید از حدی(آستانه) از حد تخصص فراتر باشند. اما در مورد دین همه متخصص هستند.

بعد متوجه شدم: مشکل سیاست هم همین است. سیاست، مانند دین، موضوعی است که در آن هیچ آستانه ای از تخصص برای ابراز عقیده وجود ندارد. تنها چیزی که نیاز دارید، اعتقادات قوی است.

آیا دین و سیاست وجه اشتراکی دارند که این شباهت را توضیح دهد؟ یک توضیح احتمالی این است که آنها با سؤالاتی سروکار دارند که پاسخ مشخصی ندارند، بنابراین هیچ فشاری بر نظرات مردم وجود ندارد. از آنجایی که هیچ کس نمی تواند اشتباهش را ثابت کند، هر عقیده ای به یک اندازه معتبر است، و با این احساس ، همه اجازه می دهند با نظر خود را ابراز کنند.

اما این درست نیست مطمئناً برخی از سؤالات سیاسی وجود دارند که پاسخ های مشخصی دارند، مانند هزینه یک سیاست جدید دولت. اما پرسش‌های سیاسی دقیق‌تر به سرنوشت سؤال‌های مبهم دچار می‌شوند.

من فکر می کنم وجه اشتراک دین و سیاست این است که آنها بخشی از هویت مردم می شوند و مردم هرگز نمی توانند در مورد چیزی که بخشی از هویت آنها است، بحثی مثمر ثمر داشته باشند. طبق تعریف آنها حزبی هستند.

اینکه چه موضوعاتی هویت افراد را درگیر می کند به افراد بستگی دارد نه موضوع. به عنوان مثال، بحث در مورد نبردی که شامل شهروندان یک یا چند کشور درگیر می شود احتمالاً به یک بحث سیاسی تبدیل می شود. اما بحث امروز در مورد نبردی که در عصر برنز اتفاق افتاد احتمالاً اینطور نیست. هیچ کس نمی داند باید در چه سمتی باشد. بنابراین این سیاست نیست که منشأ مشکل است، بلکه هویت است. وقتی مردم می گویند که یک بحث به یک جنگ مذهبی تبدیل شده است، منظور آنها این است که بیشتر بر اساس هویت مردم شروع شده است. [1]

از آنجا که نقطه وقوع این امر به مردم بستگی دارد تا موضوع، این اشتباه است که نتیجه گیری کنیم که چون یک سوال تمایل به برانگیختن جنگ های مذهبی دارد، باید پاسخی نداشته باشد. به عنوان مثال، سوال در مورد شایستگی نسبی زبان های برنامه نویسی اغلب به یک جنگ مذهبی تبدیل می شود، زیرا بسیاری از برنامه نویسان به عنوان برنامه نویس X یا برنامه نویس Y شناخته می شوند. این گاهی اوقات افراد را به این نتیجه می‌رساند که این سؤال باید غیرقابل پاسخ باشد – اینکه همه زبان‌ها به یک اندازه خوب هستند. بدیهی است که این اشتباه است: هر چیز دیگری که مردم بسازند می تواند خوب یا بد طراحی شود. چرا باید این امر برای زبان های برنامه نویسی به طور منحصر به فردی غیرممکن باشد؟ و در واقع، تا زمانی که افرادی را که از هویت پاسخ می‌دهند حذف کنید، می‌توانید در مورد شایستگی‌های نسبی زبان‌های برنامه‌نویسی بحث پرباری داشته باشید.

به طور کلی‌تر، تنها در صورتی می‌توانید یک بحث پربار در مورد موضوعی داشته باشید که هویت هیچ یک از شرکت‌کنندگان را درگیر نکند. چیزی که سیاست و مذهب را به میدان های مین تبدیل می کند این است که هویت افراد زیادی را درگیر می کند. اما اصولاً می توانید با برخی افراد در مورد آنها گفتگوی مفیدی داشته باشید. و موضوعات دیگری نیز وجود دارد که ممکن است بی‌ضرر به نظر برسند، مانند شایستگی‌های نسبی وانت‌های فورد و شوری، که نمی‌توانید با خیال راحت در مورد آنها با دیگران صحبت کنید.

جالب‌ترین نکته در مورد این نظریه، اگر درست باشد، این است که نه تنها توضیح می‌دهد که از چه نوع بحث‌هایی باید اجتناب کرد، بلکه چگونگی داشتن ایده‌های بهتر را توضیح می‌دهد. اگر مردم نمی توانند به وضوح در مورد هر چیزی که بخشی از هویت آنها شده است فکر کنند، در این صورت همه چیزهای دیگر برابر هستند، بهترین برنامه این است که تا حد امکان چیزهای کمی را وارد هویت خود کنید. [2]

اکثر افرادی که این مطلب را می خوانند نسبتاً تحمل خواهند کرد. اما مرحله ای فراتر از اینکه خود را x تصور کنید، اما y را تحمل کنید، وجود دارد: حتی خود را x در نظر نگیرید. هر چه برچسب های بیشتری برای خود داشته باشید، شما را احمق تر می کنند.

یادداشت

[1] وقتی این اتفاق می‌افتد، به سرعت اتفاق می‌افتد، مانند هسته‌ای که در حال بحرانی شدن است. آستانه شرکت به صفر می رسد که افراد بیشتری را جذب می کند. و آنها تمایل به گفتن چیزهای آتش زا دارند که مخالفت های بیشتر و خشمگین تری را به دنبال دارد.

[2] ممکن است مواردی وجود داشته باشد که در هویت خود گنجانده شود. مثلاً دانشمند بودن. اما مسلماً این بیشتر یک مکان نگه‌دار است تا یک برچسب واقعی – مانند قرار دادن NMI در فرمی که حرف اول را می‌خواهد – زیرا شما را متعهد به باور چیز خاصی نمی‌کند. یک دانشمند متعهد نیست که به انتخاب طبیعی به همان روشی که یک لفظ شناس کتاب مقدس متعهد به رد آن است، اعتقاد داشته باشد. تنها چیزی که او به آن متعهد است این است که شواهد را به هر کجا که منجر شود دنبال کند.

اینکه خود را یک دانشمند بدانیم معادل گذاشتن علامت این است یک کمد که می گوید “این کمد باید خالی بماند.” بله، به طور دقیق، شما چیزی را در کمد می گذارید، اما نه به معنای معمولی.

از سم آلتمن، تروور بلکول، پل بوکهایت و رابرت موریس برای خواندن پیش‌نویس‌های این مطلب تشکر می‌کنیم.

منبع:http://www.paulgraham.com/identity.html

 

محمد مهدی دوستی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا