پاول گراهام

خاستگاه وُک‌گرایی (نوشته پاول گراهام)

The Origin of Wokeness

کلمه “prig” (مقدس‌مآب) امروزه چندان رایج نیست، اما اگر تعریف آن را جستجو کنید، برایتان آشنا به نظر خواهد رسید. تعریف گوگل بد نیست:

یک فرد خودپسند و اخلاق‌گرا که طوری رفتار می‌کند گویی از دیگران برتر است.

این معنای کلمه در قرن هجدهم میلادی به وجود آمد و قدمت آن سرنخ مهمی است: این نشان می‌دهد که اگرچه «وُک‌گرایی» (wokeness) پدیده‌ای نسبتاً جدید است، اما نمونه‌ای از یک پدیده بسیار قدیمی‌تر است.

نوع خاصی از افراد وجود دارند که به نوعی پاکی اخلاقی سطحی و سخت‌گیرانه جذب می‌شوند و پاکی خود را با حمله به هر کسی که قوانین را زیر پا بگذارد، به نمایش می‌گذارند. هر جامعه‌ای این افراد را دارد. تنها چیزی که تغییر می‌کند، قوانینی است که آنها اجرا می‌کنند. در انگلستان دوره ویکتوریا، این قوانین فضیلت مسیحی بود. در روسیه‌ی استالین، مارکسیسم-لنینیسم ارتدوکس بود. برای وُک‌ها، عدالت اجتماعی است.

بنابراین اگر می‌خواهید وُک‌گرایی را درک کنید، سؤالی که باید بپرسید این نیست که چرا مردم این‌گونه رفتار می‌کنند. هر جامعه‌ای مقدس‌مآب دارد. سؤالی که باید پرسید این است که چرا مقدس‌مآب‌های ما در این لحظه‌ی خاص، در مورد این ایده‌ها مقدس‌مآبی می‌کنند. و برای پاسخ به این سؤال باید بپرسیم که وُک‌گرایی از چه زمانی و از کجا آغاز شد.

پاسخ به سؤال اول، دهه ۱۹۸۰ است. وُک‌گرایی موج دوم و تهاجمی‌تری از «صحت سیاسی» (political correctness) است که در اواخر دهه ۱۹۸۰ آغاز شد، در اواخر دهه ۱۹۹۰ فروکش کرد و سپس در اوایل دهه ۲۰۱۰ با شدتی بیشتر بازگشت و در نهایت پس از شورش‌های سال ۲۰۲۰ به اوج خود رسید.

صحت سیاسی دقیقاً چه بود؟ اغلب افرادی که فکر می‌کنند این اصطلاحات برچسب‌های بی‌معنایی هستند، از من می‌خواهند که هم این اصطلاح و هم وُک‌گرایی را تعریف کنم، پس این کار را می‌کنم. هر دوی آنها تعریف یکسانی دارند:

تمرکزی پرخاشگرانه و نمایشی بر عدالت اجتماعی.

به عبارت دیگر، این یعنی مردم در مورد عدالت اجتماعی مقدس‌مآبی می‌کنند. و مشکل اصلی همین است — نمایشی بودن، نه خودِ عدالت اجتماعی. [0]

نژادپرستی، برای مثال، یک مشکل واقعی است. نه مشکلی در مقیاسی که وُک‌ها معتقدند، اما یک مشکل واقعی. فکر نمی‌کنم هیچ فرد معقولی این را انکار کند. مشکل صحت سیاسی این نبود که بر گروه‌های به حاشیه رانده شده تمرکز داشت، بلکه روش سطحی و پرخاشگرانه‌ای بود که با آن این کار را می‌کرد. به جای اینکه به دنیای واقعی بروند و بی‌سر و صدا به اعضای گروه‌های به حاشیه رانده شده کمک کنند، افراد معتقد به صحت سیاسی بر به دردسر انداختن دیگران به خاطر استفاده از کلمات اشتباه برای صحبت در مورد آنها تمرکز کردند.

در مورد اینکه صحت سیاسی از کجا شروع شد، اگر کمی فکر کنید، احتمالاً پاسخ را می‌دانید. آیا از خارج از دانشگاه‌ها شروع شد و از این منبع خارجی به آنها سرایت کرد؟ واضح است که نه؛ این پدیده همیشه در دانشگاه‌ها شدیدتر بوده است. پس از کجای دانشگاه‌ها شروع شد؟ آیا از ریاضیات، علوم دقیقه یا مهندسی شروع شد و از آنجا به علوم انسانی و اجتماعی سرایت کرد؟ این تصاویر جالبی هستند، اما نه، واضح است که از علوم انسانی و اجتماعی آغاز شد.

چرا آنجا؟ و چرا آن زمان؟ در دهه ۱۹۸۰ در علوم انسانی و اجتماعی چه اتفاقی افتاد؟

یک نظریه موفق در مورد منشأ صحت سیاسی باید بتواند توضیح دهد که چرا زودتر اتفاق نیفتاد. برای مثال، چرا در جریان جنبش‌های اعتراضی دهه ۱۹۶۰ رخ نداد؟ آنها نیز تقریباً به همین مسائل می‌پرداختند. [1]

دلیل اینکه اعتراضات دانشجویی دهه ۱۹۶۰ به صحت سیاسی منجر نشد، دقیقاً همین بود — آنها جنبش‌های دانشجویی بودند. آنها هیچ قدرت واقعی نداشتند. دانشجویان ممکن بود زیاد در مورد آزادی زنان و قدرت سیاهان صحبت کنند، اما این چیزی نبود که در کلاس‌هایشان به آنها آموزش داده می‌شد. هنوز نه.

اما در اوایل دهه ۱۹۷۰، معترضان دانشجوی دهه ۱۹۶۰ شروع به اتمام رساله‌های دکترای خود و استخدام به عنوان استاد کردند. در ابتدا آنها نه قدرتمند بودند و نه پرتعداد. اما با پیوستن همتایان بیشترشان و بازنشسته شدن نسل قبلی اساتید، به تدریج هر دو ویژگی را به دست آوردند.

دلیل اینکه صحت سیاسی از علوم انسانی و اجتماعی آغاز شد این بود که این رشته‌ها زمینه بیشتری برای تزریق سیاست فراهم می‌کردند. یک رادیکال دهه ۱۹۶۰ که به عنوان استاد فیزیک شغل پیدا می‌کرد، هنوز می‌توانست در اعتراضات شرکت کند، اما باورهای سیاسی‌اش بر کارش تأثیری نمی‌گذاشت. در حالی که پژوهش در جامعه‌شناسی و ادبیات مدرن را می‌توان به هر اندازه‌ای که بخواهید سیاسی کرد. [2]

من ظهور صحت سیاسی را دیدم. وقتی در سال ۱۹۸۲ وارد کالج شدم، هنوز چنین چیزی وجود نداشت. دانشجویان دختر ممکن بود اگر کسی حرفی را که آنها تبعیض‌آمیز می‌دانستند، به آن اعتراض کنند، اما کسی به خاطر آن گزارش نمی‌شد. وقتی در سال ۱۹۸۶ تحصیلات تکمیلی را شروع کردم، هنوز هم چنین چیزی نبود. اما در سال ۱۹۸۸ قطعاً به یک پدیده تبدیل شده بود و تا اوایل دهه ۱۹۹۰ به نظر می‌رسید که زندگی دانشگاهی را فرا گرفته است.

چه اتفاقی افتاد؟ چطور اعتراض به مجازات تبدیل شد؟ چرا اواخر دهه ۱۹۸۰ نقطه‌ای بود که اعتراضات علیه شوونیسم مردانه (اصطلاحی که در گذشته به کار می‌رفت) به شکایت‌های رسمی به مقامات دانشگاه در مورد تبعیض جنسیتی تبدیل شد؟ اساساً، رادیکال‌های دهه ۱۹۶۰ امنیت شغلی دائمی (tenure) گرفتند. آنها به همان «حاکمیتی» تبدیل شدند که دو دهه قبل علیه آن اعتراض کرده بودند. اکنون آنها در موقعیتی بودند که نه تنها می‌توانستند در مورد ایده‌هایشان صحبت کنند، بلکه می‌توانستند آنها را به دیگران تحمیل کنند.

مجموعه جدیدی از قوانین اخلاقی برای اجرا، خبر هیجان‌انگیزی برای نوع خاصی از دانشجویان بود. چیزی که آن را به ویژه هیجان‌انگیز می‌کرد این بود که به آنها اجازه داده می‌شد به اساتید حمله کنند. من آن جنبه از صحت سیاسی را در آن زمان به یاد می‌آورم. این صرفاً یک جنبش دانشجویی مردمی نبود. این اعضای هیئت علمی بودند که دانشجویان را تشویق می‌کردند تا به دیگر اعضای هیئت علمی حمله کنند. از این نظر شبیه انقلاب فرهنگی چین بود. آن هم یک جنبش مردمی نبود؛ آن مائو بود که نسل جوان را علیه مخالفان سیاسی‌اش رها کرد. و در واقع، زمانی که رودریک مک‌فارکوهر در اواخر دهه ۱۹۸۰ شروع به تدریس کلاسی در مورد انقلاب فرهنگی در هاروارد کرد، بسیاری آن را تفسیری بر وقایع جاری می‌دانستند. نمی‌دانم واقعاً چنین بود یا نه، اما مردم اینطور فکر می‌کردند، و این یعنی شباهت‌ها آشکار بود. [3]

دانشجویان کالج نقش بازی می‌کنند (larp). این طبیعت آنهاست. معمولاً بی‌ضرر است. اما نقش بازی کردنِ اخلاق، ترکیبی سمی از آب درآمد. نتیجه نوعی آداب‌دانی اخلاقی بود، سطحی اما بسیار پیچیده. تصور کنید باید برای یک بازدیدکننده خوش‌نیت از سیاره‌ای دیگر توضیح دهید که چرا استفاده از عبارت «افراد رنگین‌پوست» (people of color) به طور خاص روشنفکرانه تلقی می‌شود، اما گفتن «مردم رنگی» (colored people) باعث اخراج شما می‌شود. و دقیقاً چرا اکنون نباید از کلمه «سیاه‌پوست» (negro) استفاده کرد، با اینکه مارتین لوتر کینگ دائماً در سخنرانی‌هایش از آن استفاده می‌کرد. هیچ اصل زیربنایی وجود ندارد. فقط باید لیست بلندی از قوانین را به او بدهید تا حفظ کند. [4]

خطر این قوانین فقط این نبود که برای افراد بی‌احتیاط مین‌گذاری می‌کردند، بلکه پیچیدگی‌شان آنها را به جایگزین مؤثری برای فضیلت تبدیل می‌کرد. هرگاه جامعه‌ای مفهوم بدعت و ارتدوکسی (راست‌کیشی) را داشته باشد، ارتدوکسی جایگزین فضیلت می‌شود. شما می‌توانید بدترین آدم دنیا باشید، اما تا زمانی که ارتدوکس هستید، از هر کسی که نیست، بهتر هستید. این امر ارتدوکسی را برای افراد بد بسیار جذاب می‌کند.

اما برای اینکه ارتدوکسی به عنوان جایگزین فضیلت عمل کند، باید دشوار باشد. اگر تمام کاری که برای ارتدوکس بودن باید انجام دهید پوشیدن یک لباس خاص یا نگفتن یک کلمه خاص باشد، همه می‌دانند که باید آن را انجام دهند، و تنها راه برای بافضیلت‌تر به نظر رسیدن از دیگران این است که واقعاً بافضیلت باشید. قوانین سطحی، پیچیده و دائماً در حال تغییر صحت سیاسی، آن را به جایگزینی عالی برای فضیلت واقعی تبدیل کرد. و نتیجه دنیایی بود که در آن افراد خوب که از مدهای اخلاقی روز بی‌خبر بودند، توسط افرادی که اگر می‌توانستید شخصیتشان را ببینید از وحشت به خود می‌لرزیدید، سرنگون می‌شدند.

یک عامل بزرگ در ظهور صحت سیاسی، فقدان چیزهای دیگر برای پاکی اخلاقی بود. نسل‌های قبلی مقدس‌مآب‌ها بیشتر در مورد دین و مسائل جنسی مقدس‌مآبی می‌کردند. اما در میان نخبگان فرهنگی، این مسائل تا دهه ۱۹۸۰ کاملاً مرده بودند؛ اگر شما مذهبی بودید، یا باکره، این چیزی بود که تمایل به پنهان کردنش داشتید تا تبلیغ آن. بنابراین، آن دسته از افرادی که از مجری اخلاق بودن لذت می‌برند، از نبود چیزی برای اجرا، در مضیقه بودند. مجموعه جدیدی از قوانین دقیقاً همان چیزی بود که منتظرش بودند.

جالب اینجاست که جنبه‌ی روادار چپِ دهه ۱۹۶۰ به ایجاد شرایطی کمک کرد که در آن جنبه‌ی نابردبار پیروز شد. قوانین اجتماعی سهل‌گیرانه‌ای که توسط چپ هیپی قدیمی و آسان‌گیر ترویج می‌شد، حداقل در میان نخبگان، به قوانین غالب تبدیل شد و این امر چیزی برای افراد طبیعتاً نابردبار باقی نگذاشت تا در مورد آن نابردباری کنند.

یکی دیگر از عوامل احتمالی، فروپاشی امپراتوری شوروی بود. مارکسیسم قبل از ظهور صحت سیاسی به عنوان یک رقیب، کانون محبوبی برای پاکی اخلاقی در چپ بود، اما جنبش‌های دموکراسی‌خواهانه در کشورهای بلوک شرق بیشتر درخشش آن را از بین برد. به ویژه سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹. شما نمی‌توانستید طرفدار اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) باشید. به یاد می‌آورم که در اواخر دهه ۱۹۸۰ به بخش مطالعات شوروی در حال احتضار یک کتابفروشی دست دوم در کمبریج نگاه می‌کردم و با خود می‌گفتم “این آدم‌ها حالا در مورد چه چیزی حرف خواهند زد؟” همانطور که معلوم شد، پاسخ درست جلوی چشمم بود.

چیزی که من در آن زمان در مورد فاز اول صحت سیاسی متوجه شدم این بود که در میان زنان محبوب‌تر از مردان بود. همانطور که بسیاری از نویسندگان (شاید با فصاحت بیشتر جورج اورول) مشاهده کرده‌اند، زنان به نظر می‌رسد بیشتر از مردان به ایده مجری اخلاق بودن جذب می‌شوند. اما دلیل مشخص دیگری وجود داشت که زنان تمایل داشتند مجریان صحت سیاسی باشند. در این زمان واکنش شدیدی علیه آزار جنسی وجود داشت؛ اواسط دهه ۱۹۸۰ نقطه‌ای بود که تعریف آزار جنسی از پیشروی‌های جنسی صریح به ایجاد یک «محیط خصمانه» گسترش یافت. در دانشگاه‌ها، شکل کلاسیک اتهام این بود که یک دانشجوی (زن) بگوید استادی باعث شده او «احساس ناراحتی» کند. اما ابهام این اتهام اجازه داد تا شعاع رفتار ممنوعه به صحبت در مورد ایده‌های غیرمتعارف نیز گسترش یابد. آن ایده‌ها هم مردم را ناراحت می‌کنند. [5]

آیا پیشنهاد اینکه فرضیه تنوع بیشتر در مردان داروین ممکن است برخی از تفاوت‌ها در عملکرد انسان را توضیح دهد، تبعیض‌آمیز بود؟ ظاهراً به اندازه‌ای تبعیض‌آمیز بود که لری سامرز را از ریاست دانشگاه هاروارد کنار بگذارد. زنی که سخنرانی او را که در آن به این ایده اشاره کرده بود شنیده بود، گفت که این حرف باعث شده او «به طور فیزیکی بیمار» شود و مجبور شده در نیمه راه جلسه را ترک کند. اگر معیار یک محیط خصمانه این باشد که چه احساسی در مردم ایجاد می‌کند، این قطعاً شبیه به آن است. و با این حال، به نظر می‌رسد که تنوع بیشتر در مردان بخشی از تفاوت در عملکرد انسان را توضیح می‌دهد. پس کدام باید غالب باشد، آرامش یا حقیقت؟ قطعاً اگر حقیقت قرار است در جایی غالب باشد، باید در دانشگاه‌ها باشد؛ این تخصص آنهاست؛ اما برای دهه‌ها از اواخر دهه ۱۹۸0، طرفداران صحت سیاسی سعی کردند وانمود کنند که این تضاد وجود ندارد. [6]

به نظر می‌رسید صحت سیاسی در نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ از بین رفت. یک دلیل، شاید دلیل اصلی، این بود که به معنای واقعی کلمه به یک شوخی تبدیل شد. این پدیده ماده خام غنی برای کمدین‌ها فراهم کرد، که عمل ضدعفونی‌کننده همیشگی خود را روی آن انجام دادند. طنز یکی از قدرتمندترین سلاح‌ها علیه هر نوع مقدس‌مآبی است، زیرا مقدس‌مآب‌ها که بی‌احساس به طنز هستند، نمی‌توانند به همان شکل پاسخ دهند. طنز چیزی بود که ریاکاری ویکتوریایی را شکست داد، و تا سال ۲۰۰۰ به نظر می‌رسید که همین کار را با صحت سیاسی کرده است.

متأسفانه این یک توهم بود. در داخل دانشگاه‌ها، اخگرهای صحت سیاسی هنوز به شدت می‌درخشیدند. به هر حال، نیروهایی که آن را ایجاد کرده بودند هنوز وجود داشتند. اساتیدی که آن را شروع کرده بودند، اکنون در حال تبدیل شدن به رؤسای دانشکده و مدیران گروه بودند. و علاوه بر دپارتمان‌هایشان، اکنون مجموعه‌ای از دپارتمان‌های جدید وجود داشت که صراحتاً بر عدالت اجتماعی متمرکز بودند. دانشجویان هنوز تشنه چیزهایی بودند که در موردشان پاکی اخلاقی به خرج دهند. و انفجاری در تعداد مدیران دانشگاهی رخ داده بود که شغل بسیاری از آنها اجرای اشکال مختلف صحت سیاسی بود.

در اوایل دهه ۲۰۱۰، اخگرهای صحت سیاسی دوباره شعله‌ور شدند. چندین تفاوت بین این فاز جدید و فاز اصلی وجود داشت. این یکی بدخیم‌تر بود. بیشتر به دنیای واقعی سرایت کرد، اگرچه هنوز هم در داخل دانشگاه‌ها داغ‌تر بود. و به انواع گسترده‌تری از گناهان مربوط می‌شد. در فاز اول صحت سیاسی، واقعاً فقط سه چیز وجود داشت که مردم به آن متهم می‌شدند: تبعیض جنسیتی، نژادپرستی، و همجنس‌گراهراسی (که در آن زمان واژه‌ای جدید بود که برای همین منظور ابداع شده بود). اما بین آن زمان و سال ۲۰۱۰، افراد زیادی زمان زیادی را صرف تلاش برای ابداع انواع جدیدی از «-ایسم‌ها» و «-فوبیاها» کرده بودند و می‌دیدند کدام یک را می‌توانند جا بیندازند.

فاز دوم، از جنبه‌های مختلف، متاستاز صحت سیاسی بود. چرا در آن زمان اتفاق افتاد؟ حدس من این است که به دلیل ظهور رسانه‌های اجتماعی، به ویژه تامبلر و توییتر بود، زیرا یکی از متمایزترین ویژگی‌های موج دوم صحت سیاسی، اوباش کنسل‌کننده (cancel mob) بود: گروهی از مردم خشمگین که در رسانه‌های اجتماعی متحد می‌شدند تا کسی را طرد یا اخراج کنند. در واقع، این موج دوم صحت سیاسی در ابتدا «فرهنگ کنسل کردن» نامیده می‌شد؛ تا دهه ۲۰۲۰ شروع به نامیده شدن «وُک‌گرایی» نکرد.

یکی از جنبه‌های رسانه‌های اجتماعی که در ابتدا تقریباً همه را شگفت‌زده کرد، محبوبیت خشم بود. به نظر می‌رسید کاربران از خشمگین شدن لذت می‌برند. ما اکنون آنقدر به این ایده عادت کرده‌ایم که آن را بدیهی می‌دانیم، اما واقعاً بسیار عجیب است. خشمگین بودن احساس خوشایندی نیست. شما انتظار ندارید مردم به دنبال آن باشند. اما آنها این کار را می‌کنند. و بیش از همه، می‌خواهند آن را به اشتراک بگذارند. من از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۴ یک انجمن آنلاین را اداره می‌کردم، بنابراین می‌توانم واقعاً میزان تمایل آنها به اشتراک‌گذاری آن را اندازه‌گیری کنم: کاربران ما حدود سه برابر بیشتر احتمال داشت چیزی را که عصبانی‌شان می‌کرد، تأیید کنند (upvote).

این تمایل به خشم به دلیل وُک‌گرایی نبود. این یک ویژگی ذاتی رسانه‌های اجتماعی، یا حداقل این نسل از آن است. اما این امر رسانه‌های اجتماعی را به مکانیسم عالی برای شعله‌ور کردن آتش وُک‌گرایی تبدیل کرد. [7]

اما فقط شبکه‌های اجتماعی عمومی نبودند که باعث رشد وُک‌گرایی شدند. اپلیکیشن‌های گفتگوی گروهی نیز حیاتی بودند، به ویژه در مرحله نهایی، یعنی کنسل کردن. تصور کنید گروهی از کارمندان که سعی در اخراج کسی دارند، مجبور باشند این کار را فقط با استفاده از ایمیل انجام دهند. سازماندهی یک گروه اوباش دشوار خواهد بود. اما وقتی چت گروهی دارید، اوباش به طور طبیعی شکل می‌گیرند.

عامل دیگری که در این موج دوم صحت سیاسی نقش داشت، افزایش چشمگیر قطبی شدن مطبوعات بود. در عصر چاپ، روزنامه‌ها مجبور بودند که از نظر سیاسی بی‌طرف باشند، یا حداقل به نظر برسند. فروشگاه‌های بزرگی که در نیویورک تایمز آگهی می‌دادند، می‌خواستند به همه در منطقه، هم لیبرال و هم محافظه‌کار، دسترسی پیدا کنند، بنابراین تایمز باید به هر دو خدمت می‌کرد. اما تایمز این بی‌طرفی را چیزی تحمیلی نمی‌دانست. آنها آن را به عنوان وظیفه خود به عنوان یک روزنامه مرجع (paper of record) پذیرفته بودند — به عنوان یکی از روزنامه‌های بزرگی که هدفشان ثبت وقایع زمانه خود بود و هر داستان به اندازه کافی مهم را از دیدگاهی بی‌طرف گزارش می‌کردند.

زمانی که من بزرگ می‌شدم، روزنامه‌های مرجع به نظر می‌رسیدند نهادهایی جاودانه و تقریباً مقدس هستند. روزنامه‌هایی مانند نیویورک تایمز و واشنگتن پست اعتبار بسیار زیادی داشتند، بخشی به این دلیل که منابع خبری دیگر محدود بودند، اما همچنین به این دلیل که تلاش می‌کردند بی‌طرف باشند.

متأسفانه معلوم شد که روزنامه مرجع بیشتر محصول محدودیت‌های ناشی از چاپ بود. [8] وقتی بازار شما توسط جغرافیا تعیین می‌شد، باید بی‌طرف می‌بودید. اما انتشار آنلاین به روزنامه‌ها این امکان را داد — و در واقع احتمالاً آنها را مجبور کرد — که به جای جغرافیا، به بازارهای تعریف شده توسط ایدئولوژی خدمت کنند. اکثر روزنامه‌هایی که در کسب‌وکار باقی ماندند، به سمتی که قبلاً تمایل داشتند، یعنی چپ، متمایل شدند. در ۱۱ اکتبر ۲۰۲۰، نیویورک تایمز اعلام کرد که «این روزنامه در حال تحول از یک روزنامه مرجع خشک و رسمی به مجموعه‌ای آبدار از روایت‌های عالی است.» [9] در همین حال، روزنامه‌نگارانی، از نوعی دیگر، برای خدمت به راست نیز ظهور کردند. و به این ترتیب، روزنامه‌نگاری که در دوران قبل یکی از بزرگترین نیروهای متمرکزکننده بود، اکنون به یکی از بزرگترین نیروهای قطبی‌کننده تبدیل شد.

ظهور رسانه‌های اجتماعی و قطبی شدن روزافزون روزنامه‌نگاری یکدیگر را تقویت کردند. در واقع، نوع جدیدی از روزنامه‌نگاری به وجود آمد که شامل یک چرخه از طریق رسانه‌های اجتماعی بود. کسی در رسانه‌های اجتماعی حرف بحث‌برانگیزی می‌زد. ظرف چند ساعت به یک خبر تبدیل می‌شد. خوانندگان خشمگین سپس لینک‌های مربوط به آن خبر را در رسانه‌های اجتماعی منتشر می‌کردند و باعث بحث‌های بیشتر آنلاین می‌شدند. این ارزان‌ترین منبع کلیک قابل تصور بود. نیازی به نگهداری دفاتر خبری در خارج از کشور یا پرداخت هزینه برای تحقیقات یک ماهه نبود. تنها کاری که باید می‌کردید این بود که توییتر را برای اظهارات بحث‌برانگیز زیر نظر بگیرید و آنها را در سایت خود بازنشر کنید، همراه با نظرات اضافی برای تحریک بیشتر خوانندگان.

برای مطبوعات، در وُک‌گرایی پول وجود داشت. اما آنها تنها کسانی نبودند. این یکی از بزرگترین تفاوت‌ها بین دو موج صحت سیاسی بود: موج اول تقریباً به طور کامل توسط آماتورها هدایت می‌شد، اما موج دوم اغلب توسط حرفه‌ای‌ها هدایت می‌شد. برای برخی این تمام شغلشان بود. تا سال ۲۰۱۰، طبقه جدیدی از مدیران به وجود آمده بود که شغلشان اساساً اجرای وُک‌گرایی بود. آنها نقشی شبیه به کمیسرهای سیاسی که به سازمان‌های نظامی و صنعتی در اتحاد جماهیر شوروی متصل می‌شدند، ایفا می‌کردند: آنها مستقیماً در جریان کار سازمان نبودند، بلکه از کنار نظارت می‌کردند تا اطمینان حاصل کنند که هیچ چیز نامناسبی در انجام کار رخ نمی‌دهد. این مدیران جدید را اغلب می‌توانستید با کلمه «شمول» (inclusion) در عناوین شغلی‌شان تشخیص دهید. در داخل مؤسسات، این کلمه، تعبیر ملایم ترجیحی برای وُک‌گرایی بود؛ برای مثال، یک لیست جدید از کلمات ممنوعه معمولاً «راهنمای زبان فراگیر» نامیده می‌شد. [10]

این طبقه جدید از بوروکرات‌ها یک دستور کار وُک را دنبال می‌کردند، انگار که شغلشان به آن وابسته بود، چون واقعاً هم بود. اگر شما افرادی را برای نظارت بر نوع خاصی از مشکل استخدام کنید، آنها آن مشکل را پیدا خواهند کرد، زیرا در غیر این صورت توجیهی برای وجودشان وجود ندارد. [11] اما این بوروکرات‌ها خطر دوم و احتمالاً حتی بزرگتری را نیز به همراه داشتند. بسیاری از آنها در استخدام نقش داشتند و در صورت امکان سعی می‌کردند اطمینان حاصل کنند که کارفرمایانشان فقط افرادی را استخدام می‌کنند که باورهای سیاسی آنها را به اشتراک می‌گذارند. فاحش‌ترین موارد، «بیانیه‌های DEI» جدیدی بود که برخی دانشگاه‌ها از نامزدهای هیئت علمی می‌خواستند تا تعهد خود را به وُک‌گرایی ثابت کنند. برخی دانشگاه‌ها از این بیانیه‌ها به عنوان فیلتر اولیه استفاده می‌کردند و فقط نامزدهایی را که نمره بالایی در آنها کسب می‌کردند، در نظر می‌گرفتند. شما با این روش انیشتین را استخدام نمی‌کنید؛ تصور کنید به جای او چه کسی را استخدام می‌کنید.

عامل دیگر در ظهور وُک‌گرایی، جنبش «جان سیاهان مهم است» (Black Lives Matter) بود که در سال ۲۰۱۳ زمانی که یک مرد سفیدپوست پس از کشتن یک نوجوان سیاه‌پوست در فلوریدا تبرئه شد، آغاز شد. اما این جنبش، وُک‌گرایی را راه‌اندازی نکرد؛ وُک‌گرایی تا سال ۲۰۱۳ به خوبی در جریان بود.

همین امر در مورد جنبش «من هم» (Me Too) که در سال ۲۰۱۷ پس از اولین گزارش‌های خبری در مورد تاریخچه تجاوزهای هاروی واینستین به زنان، اوج گرفت، نیز صادق است. این جنبش وُک‌گرایی را تسریع کرد، اما نقشی مشابه نسخه دهه ۸۰ در راه‌اندازی صحت سیاسی ایفا نکرد.

انتخاب دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ نیز وُک‌گرایی را تسریع کرد، به ویژه در مطبوعات، جایی که خشم اکنون به معنای بازدید بیشتر بود. ترامپ پول زیادی برای نیویورک تایمز به ارمغان آورد: تیترهای خبری در دوران اول ریاست‌جمهوری او حدود چهار برابر بیشتر از رؤسای جمهور قبلی به نام او اشاره می‌کردند.

در سال ۲۰۲۰، ما بزرگترین شتاب‌دهنده را دیدیم، پس از آنکه یک افسر پلیس سفیدپوست یک مظنون سیاه‌پوست را در مقابل دوربین خفه کرد. در این مرحله، آتش استعاری به آتش واقعی تبدیل شد، زیرا اعتراضات خشونت‌آمیز در سراسر آمریکا فوران کرد. اما با نگاهی به گذشته، این اتفاق اوج وُک‌گرایی، یا نزدیک به آن بود. بر اساس هر معیاری که من دیده‌ام، وُک‌گرایی در سال ۲۰۲۰ یا ۲۰۲۱ به اوج خود رسید.

وُک‌گرایی گاهی اوقات به عنوان یک ویروس ذهنی توصیف می‌شود. چیزی که آن را ویروسی می‌کند این است که انواع جدیدی از ناشایستگی را تعریف می‌کند. بیشتر مردم از ناشایستگی می‌ترسند؛ آنها هرگز دقیقاً مطمئن نیستند که قوانین اجتماعی چیست یا کدام یک را ممکن است زیر پا بگذارند. به خصوص اگر قوانین به سرعت تغییر کنند. و از آنجایی که بیشتر مردم از قبل نگران هستند که ممکن است قوانینی را که نمی‌شناسند زیر پا بگذارند، اگر به آنها بگویید که در حال شکستن یک قانون هستید، واکنش پیش‌فرض آنها این است که حرف شما را باور کنند. به خصوص اگر چندین نفر به آنها بگویند. که این به نوبه خود، دستورالعملی برای رشد تصاعدی است. متعصبان نوع جدیدی از ناشایستگی را برای اجتناب ابداع می‌کنند. اولین کسانی که آن را می‌پذیرند، متعصبان دیگری هستند که مشتاق راه‌های جدیدی برای نشان دادن فضیلت خود هستند. اگر تعداد این افراد به اندازه کافی باشد، گروه اولیه متعصبان توسط گروه بسیار بزرگتری که انگیزه آنها ترس است، دنبال می‌شود. آنها سعی در نشان دادن فضیلت ندارند؛ آنها فقط سعی می‌کنند به دردسر نیفتند. در این مرحله، ناشایستگی جدید کاملاً تثبیت شده است. به علاوه، موفقیت آن باعث افزایش سرعت تغییر در قوانین اجتماعی شده است، که به یاد داشته باشید، یکی از دلایلی است که مردم نگرانند که کدام قوانین را ممکن است زیر پا بگذارند. بنابراین چرخه تسریع می‌شود. [12]

آنچه در مورد افراد صادق است، در مورد سازمان‌ها حتی بیشتر صادق است. به خصوص سازمان‌هایی که رهبر قدرتمندی ندارند. چنین سازمان‌هایی همه کارها را بر اساس «بهترین شیوه‌ها» (best practices) انجام می‌دهند. هیچ مرجع بالاتری وجود ندارد؛ اگر «بهترین شیوه» جدیدی به حد نصاب برسد، آنها باید آن را بپذیرند. و در این مورد، سازمان نمی‌تواند کاری را که معمولاً هنگام عدم اطمینان انجام می‌دهد، یعنی تأخیر، انجام دهد. ممکن است همین الان در حال ارتکاب ناشایستگی باشد! بنابراین برای یک گروه کوچک از متعصبان به طرز شگفت‌آوری آسان است که با توصیف ناشایستگی‌های جدیدی که ممکن است مرتکب شوند، این نوع سازمان را تسخیر کنند. [13]

این نوع چرخه چگونه به پایان می‌رسد؟ سرانجام به فاجعه منجر می‌شود و مردم شروع به گفتن «دیگر بس است» می‌کنند. افراط‌های سال ۲۰۲۰ باعث شد بسیاری از مردم این را بگویند.

از آن زمان، وُک‌گرایی در حال عقب‌نشینی تدریجی اما مداوم بوده است. مدیران عامل شرکت‌ها، با شروع از برایان آرمسترانگ، آشکارا آن را رد کرده‌اند. دانشگاه‌ها، به رهبری دانشگاه شیکاگو و MIT، صراحتاً تعهد خود را به آزادی بیان تأیید کرده‌اند. توییتر، که مسلماً مرکز وُک‌گرایی بود، توسط ایلان ماسک به منظور خنثی کردن آن خریداری شد، و به نظر می‌رسد او موفق شده است — و اتفاقاً نه با سانسور کاربران چپ‌گرا به روشی که توییتر قبلاً کاربران راست‌گرا را سانسور می‌کرد، بلکه بدون سانسور هیچ‌کدام. [14] مصرف‌کنندگان به طور قاطع برندهایی را که بیش از حد به سمت وُک‌گرایی رفته بودند، رد کرده‌اند. برند باد لایت ممکن است برای همیشه به خاطر آن آسیب دیده باشد. من ادعا نمی‌کنم که پیروزی دوم ترامپ در سال ۲۰۲۴ یک همه‌پرسی در مورد وُک‌گرایی بود؛ فکر می‌کنم او، مانند نامزدهای ریاست‌جمهوری همیشه، به این دلیل پیروز شد که کاریزماتیک‌تر بود؛ اما انزجار رأی‌دهندگان از وُک‌گرایی باید به او کمک کرده باشد.

خب حالا چه کنیم؟ وُک‌گرایی از قبل در حال عقب‌نشینی است. بدیهی است که باید به این روند کمک کنیم. بهترین راه برای این کار چیست؟ و مهمتر از آن، چگونه از شیوع سوم جلوگیری کنیم؟ به هر حال، یک بار به نظر می‌رسید که مرده است، اما بدتر از همیشه بازگشت.

در واقع، یک هدف حتی بلندپروازانه‌تر وجود دارد: آیا راهی برای جلوگیری از هرگونه شیوع مشابه اخلاق‌گرایی نمایشی و تهاجمی در آینده وجود دارد — نه فقط شیوع سوم صحت سیاسی، بلکه پدیده بعدی شبیه به آن؟ زیرا پدیده بعدی وجود خواهد داشت. مقدس‌مآب‌ها طبیعتاً مقدس‌مآب هستند. آنها به قوانینی برای اطاعت و اجرا نیاز دارند، و اکنون که داروین منبع سنتی قوانین آنها را قطع کرده است، آنها دائماً تشنه قوانین جدید هستند. تنها چیزی که نیاز دارند این است که کسی با تعریف راه جدیدی برای پاکی اخلاقی، به استقبالشان بیاید و ما دوباره همان پدیده را خواهیم دید.

بیایید با مشکل آسان‌تر شروع کنیم. آیا راه ساده و اصولی برای مقابله با وُک‌گرایی وجود دارد؟ فکر می‌کنم وجود دارد: استفاده از آداب و رسومی که از قبل برای برخورد با دین داریم. وُک‌گرایی عملاً یک دین است، فقط خدا با طبقات محافظت‌شده جایگزین شده است. حتی اولین دین از این نوع هم نیست؛ مارکسیسم نیز شکل مشابهی داشت، با خدا که با توده‌ها جایگزین شده بود. [15] و ما از قبل آداب و رسوم کاملاً تثبیت‌شده‌ای برای برخورد با دین در سازمان‌ها داریم. شما می‌توانید هویت دینی خود را ابراز کنید و باورهایتان را توضیح دهید، اما نمی‌توانید همکارانتان را اگر با شما مخالفند، کافر بنامید، یا سعی کنید آنها را از گفتن چیزهایی که با آموزه‌های دین شما در تضاد است منع کنید، یا اصرار کنید که سازمان، دین شما را به عنوان دین رسمی خود بپذیرد.

اگر مطمئن نیستیم که در مورد هر تجلی خاصی از وُک‌گرایی چه کنیم، تصور کنیم که با دین دیگری مانند مسیحیت سر و کار داریم. آیا باید در سازمان‌ها افرادی داشته باشیم که شغلشان اجرای ارتدوکسی وُک باشد؟ نه، چون ما افرادی نداریم که شغلشان اجرای ارتدوکسی مسیحی باشد. آیا باید نویسندگان یا دانشمندانی را که کارشان با آموزه‌های وُک در تضاد است، سانسور کنیم؟ نه، چون این کار را با افرادی که کارشان با آموزه‌های مسیحی در تضاد است، انجام نمی‌دهیم. آیا نامزدهای شغلی باید ملزم به نوشتن بیانیه‌های DEI باشند؟ البته که نه؛ تصور کنید کارفرمایی اثبات باورهای دینی شما را بخواهد. آیا دانشجویان و کارمندان باید در جلسات تلقین وُک شرکت کنند که در آن ملزم به پاسخ دادن به سؤالاتی در مورد باورهایشان برای اطمینان از انطباق هستند؟ نه، چون ما هرگز خواب این را هم نمی‌بینیم که مردم را در مورد دینشان این‌گونه بازجویی عقیدتی کنیم. [16]

فرد نباید از اینکه نمی‌خواهد فیلم‌های وُک را تماشا کند، احساس بدی داشته باشد، همانطور که از نخواستن گوش دادن به موسیقی راک مسیحی احساس بدی نخواهد داشت. در دهه بیست زندگی‌ام، چندین بار با ماشین از سراسر آمریکا عبور کردم و به ایستگاه‌های رادیویی محلی گوش می‌دادم. گاهی اوقات رادیو را روی موجی می‌گرفتم و آهنگ جدیدی می‌شنیدم. اما لحظه‌ای که کسی از عیسی مسیح نام می‌برد، دوباره موج را عوض می‌کردم. حتی کوچکترین ذره‌ای از موعظه شدن کافی بود تا علاقه‌ام را از دست بدهم.

اما به همین ترتیب، ما نباید به طور خودکار همه چیزهایی را که وُک‌ها باور دارند رد کنیم. من مسیحی نیستم، اما می‌توانم ببینم که بسیاری از اصول مسیحی خوب هستند. اشتباه خواهد بود که همه آنها را فقط به این دلیل که به دینی که آنها را ترویج می‌کند اعتقاد نداریم، کنار بگذاریم. این کاری است که یک متعصب مذهبی انجام می‌دهد.

اگر ما کثرت‌گرایی واقعی داشته باشیم، فکر می‌کنم از شیوع‌های آینده نابردباری وُک در امان خواهیم بود. خود وُک‌گرایی از بین نخواهد رفت. برای آینده قابل پیش‌بینی، همچنان کانون‌هایی از متعصبان وُک وجود خواهند داشت که مدهای اخلاقی جدیدی را ابداع می‌کنند. نکته کلیدی این است که به آنها اجازه ندهیم مدهای خود را هنجاری تلقی کنند. آنها می‌توانند هر چند ماه یکبار چیزی را که هم‌کیشانشان مجاز به گفتن هستند، تغییر دهند، اما نباید به آنها اجازه داده شود چیزی را که ما مجاز به گفتن هستیم، تغییر دهند. [17]

مشکل کلی‌تر — چگونه از شیوع‌های مشابه اخلاق‌گرایی نمایشی و تهاجمی جلوگیری کنیم — البته سخت‌تر است. در اینجا ما با طبیعت انسان روبرو هستیم. همیشه مقدس‌مآب وجود خواهد داشت. و به طور خاص، همیشه مجریان در میان آنها وجود خواهند داشت، افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف. این افراد این‌گونه به دنیا آمده‌اند. هر جامعه‌ای آنها را دارد. بنابراین بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که آنها را مهار کنیم.

افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف همیشه در حال طغیان نیستند. معمولاً آنها فقط هر قانون تصادفی را که در دسترسشان باشد، اجرا می‌کنند. آنها تنها زمانی خطرناک می‌شوند که یک ایدئولوژی جدید تعداد زیادی از آنها را به طور همزمان در یک جهت قرار دهد. این همان چیزی است که در طول انقلاب فرهنگی چین اتفاق افتاد، و به میزان کمتری (خدا را شکر) در دو موج صحت سیاسی که ما تجربه کرده‌ایم.

ما نمی‌توانیم از شر افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف خلاص شویم. [18] و حتی اگر بخواهیم، نمی‌توانیم از ایجاد ایدئولوژی‌های جدیدی که برای آنها جذاب باشد، جلوگیری کنیم. بنابراین اگر می‌خواهیم آنها را مهار کنیم، باید یک مرحله جلوتر عمل کنیم. خوشبختانه، زمانی که افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف طغیان می‌کنند، همیشه یک کار انجام می‌دهند که آنها را لو می‌دهد: آنها بدعت‌های جدیدی را برای مجازات مردم تعریف می‌کنند. بنابراین بهترین راه برای محافظت از خود در برابر شیوع‌های آینده چیزهایی مانند وُک‌گرایی این است که پادتن‌هایی قوی علیه مفهوم بدعت داشته باشیم.

ما باید یک تعصب آگاهانه علیه تعریف اشکال جدید بدعت داشته باشیم. هر زمان که کسی سعی می‌کند گفتن چیزی را که قبلاً می‌توانستیم بگوییم ممنوع کند، فرض اولیه ما باید این باشد که آنها اشتباه می‌کنند. البته فقط فرض اولیه ما. اگر بتوانند ثابت کنند که باید از گفتن آن دست برداریم، آنگاه باید این کار را بکنیم. اما بار اثبات بر دوش آنهاست. در دموکراسی‌های لیبرال، افرادی که سعی در جلوگیری از گفتن چیزی دارند، معمولاً ادعا می‌کنند که صرفاً درگیر سانسور نیستند، بلکه سعی در جلوگیری از نوعی «آسیب» دارند. و شاید حق با آنها باشد. اما یک بار دیگر، بار اثبات بر دوش آنهاست. ادعای آسیب کافی نیست؛ آنها باید آن را ثابت کنند.

تا زمانی که افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف با ممنوع کردن بدعت‌ها خود را لو می‌دهند، ما همیشه می‌توانیم متوجه شویم که چه زمانی پشت یک ایدئولوژی جدید متحد شده‌اند. و اگر همیشه در آن نقطه مقاومت کنیم، با کمی شانس می‌توانیم جلوی آنها را بگیریم.

تعداد چیزهای درستی که نمی‌توانیم بگوییم نباید افزایش یابد. اگر چنین شود، یک جای کار می‌لنگد.

یادداشت‌ها

[0] این معنای اصلی «وُک» نبود، اما اکنون به ندرت در معنای اصلی خود استفاده می‌شود. اکنون معنای تحقیرآمیز آن غالب است.

[1] چرا رادیکال‌های دهه ۱۹۶۰ بر روی اهدافی که داشتند تمرکز کردند؟ یکی از افرادی که پیش‌نویس‌های این مقاله را بررسی کرد، این موضوع را آنقدر خوب توضیح داد که از او پرسیدم آیا می‌توانم از او نقل قول کنم:

معترضان دانشجوی طبقه متوسط چپ نو، چپ سوسیالیست/مارکسیست را به عنوان چیزی از مد افتاده رد کردند. آنها به اشکال جذاب‌تری از سرکوب که توسط تحلیل فرهنگی (مارکوزه) و «نظریه» پیچیده کشف شده بود، علاقه‌مند بودند. سیاست‌های کارگری کهنه و قدیمی شد. این روند چند نسل طول کشید تا به نتیجه برسد. عدم علاقه آشکار ایدئولوژی وُک به طبقه کارگر، نشانه بارز آن است. آن بخش‌هایی که از چپ قدیم، به اصطلاح، باقی مانده‌اند، ضد-وُک هستند و در همین حال، طبقه کارگر واقعی به سمت راست پوپولیست تغییر جهت داد و ترامپ را به ما داد. ترامپ و وُک‌گرایی خویشاوند هستند.

ریشه‌های طبقه متوسطی وُک‌گرایی راه آن را در نهادها هموار کرد، زیرا علاقه‌ای به «تصرف ابزار تولید» (چقدر این عبارات اکنون کهنه به نظر می‌رسند) نداشت، که به سرعت با قدرت سخت دولتی و شرکتی برخورد می‌کرد. این واقعیت که وُک‌گرایی فقط به انواع دیگر طبقه (نژاد، جنسیت و غیره) علاقه نشان می‌داد، نشانه سازش با قدرت موجود بود: به ما در سیستم خود قدرت دهید و ما منبعی را که کنترل می‌کنیم — یعنی درستی اخلاقی — را به شما اعطا خواهیم کرد. به عنوان یک اسب تروای ایدئولوژیک برای به دست آوردن کنترل بر گفتمان و نهادها، این روش در جایی موفق شد که یک برنامه انقلابی بلندپروازانه‌تر موفق نمی‌شد.

[2] این واقعیت که علوم انسانی و اجتماعی شامل برخی از بزرگترین و آسان‌ترین رشته‌های کارشناسی بودند نیز کمک کرد. اگر یک جنبش سیاسی باید با دانشجویان فیزیک شروع می‌شد، هرگز نمی‌توانست پا بگیرد؛ تعداد آنها بسیار کم بود و وقت کافی نداشتند.

اگرچه در دانشگاه‌های برتر، این رشته‌ها دیگر به بزرگی گذشته نیستند. یک نظرسنجی در سال ۲۰۲۲ نشان داد که تنها ۷٪ از دانشجویان کارشناسی هاروارد قصد دارند در علوم انسانی تحصیل کنند، در حالی که این رقم در دهه ۱۹۷۰ نزدیک به ۳۰٪ بود. من انتظار دارم وُک‌گرایی حداقل بخشی از دلیل این امر باشد؛ وقتی دانشجویان کارشناسی به تحصیل در رشته زبان انگلیسی فکر می‌کنند، احتمالاً به این دلیل است که عاشق کلام مکتوب هستند و نه به این دلیل که می‌خواهند به سخنرانی‌هایی در مورد نژادپرستی گوش دهند.

[3] ماهیت عروسک‌گردان-و-عروسک صحت سیاسی زمانی به وضوح آشکار شد که یک نانوایی در نزدیکی کالج اوبرلین در سال ۲۰۱۶ به دروغ به تبعیض نژادی متهم شد. در محاکمه مدنی بعدی، وکلای نانوایی یک پیام متنی از رئیس امور دانشجویان اوبرلین، مردیت ریموندو، را ارائه کردند که در آن نوشته شده بود: «اگر متقاعد نشده بودم که این موضوع باید پشت سر گذاشته شود، می‌گفتم دانشجویان را رها کنید.»

[4] وُک‌ها گاهی ادعا می‌کنند که وُک‌گرایی صرفاً رفتار محترمانه با مردم است. اما اگر اینطور بود، این تنها قانونی بود که باید به خاطر می‌سپردید، و این به طرز خنده‌داری با واقعیت فاصله دارد. پسر کوچکتر من دوست دارد صداها را تقلید کند، و در یک مقطع زمانی که حدوداً هفت ساله بود، مجبور شدم برایش توضیح دهم که در حال حاضر تقلید کدام لهجه‌ها در انظار عمومی بی‌خطر است و کدام‌ها نه. حدود ده دقیقه طول کشید و هنوز همه موارد را پوشش نداده بودم.

[5] در سال ۱۹۸۶، دیوان عالی کشور حکم داد که ایجاد یک محیط کاری خصمانه می‌تواند تبعیض جنسی تلقی شود، که به نوبه خود از طریق «عنوان نهم» (Title IX) بر دانشگاه‌ها تأثیر گذاشت. دادگاه مشخص کرد که معیار یک محیط خصمانه این است که آیا یک فرد معقول را آزار می‌دهد یا خیر، اما از آنجایی که برای یک استاد صرفاً موضوع یک شکایت آزار جنسی بودن، صرف نظر از اینکه شاکی معقول باشد یا نه، یک فاجعه خواهد بود، در عمل هر شوخی یا اظهارنظری که از راه دور با مسائل جنسی مرتبط باشد، اکنون عملاً ممنوع بود. این بدان معنا بود که ما کاملاً به کدهای رفتاری دوره ویکتوریا بازگشته بودیم، زمانی که طبقه بزرگی از چیزها وجود داشت که نباید «در حضور خانم‌ها» گفته می‌شد.

[6] همانطور که سعی می‌کردند وانمود کنند هیچ تضادی بین تنوع و کیفیت وجود ندارد. اما شما نمی‌توانید همزمان برای دو چیزی که یکسان نیستند، بهینه‌سازی کنید. تنوع، با قضاوت از نحوه استفاده از این اصطلاح، در واقع به معنای نمایندگی متناسب است، و مگر اینکه در حال انتخاب گروهی باشید که هدفش نمایندگی است، مانند پاسخ‌دهندگان به نظرسنجی، بهینه‌سازی برای نمایندگی متناسب باید به قیمت کیفیت تمام شود. این به دلیل چیزی در مورد نمایندگی نیست؛ این ماهیت بهینه‌سازی است؛ بهینه‌سازی برای x باید به قیمت y تمام شود، مگر اینکه x و y یکسان باشند.

[7] شاید جوامع در نهایت پادتن‌هایی در برابر خشم ویروسی ایجاد کنند. شاید ما اولین کسانی بودیم که در معرض آن قرار گرفتیم، بنابراین مانند یک بیماری همه‌گیر در میان جمعیتی که قبلاً منزوی بود، در میان ما شیوع پیدا کرد. من کاملاً مطمئن هستم که می‌توان اپلیکیشن‌های رسانه‌های اجتماعی جدیدی ایجاد کرد که کمتر توسط خشم هدایت شوند، و چنین اپلیکیشنی شانس خوبی برای جذب کاربران از اپلیکیشن‌های موجود خواهد داشت، زیرا باهوش‌ترین افراد تمایل دارند به آن مهاجرت کنند.

[8] من می‌گویم «بیشتر» چون امیدوارم بی‌طرفی روزنامه‌نگاری به شکلی بازگردد. بازاری برای اخبار بی‌طرفانه وجود دارد، و هرچند ممکن است کوچک باشد، اما ارزشمند است. ثروتمندان و قدرتمندان می‌خواهند بدانند واقعاً چه خبر است؛ این‌گونه است که ثروتمند و قدرتمند شده‌اند.

[9] تایمز این اعلامیه مهم را بسیار غیررسمی، در میانه مقاله‌ای درباره یک خبرنگار تایمز که به دلیل عدم دقت مورد انتقاد قرار گرفته بود، بیان کرد. کاملاً ممکن است که هیچ سردبیر ارشدی حتی آن را تأیید نکرده باشد. اما به نوعی مناسب است که این جهان خاص با یک زمزمه به پایان رسید تا یک انفجار.

[10] با از مد افتادن مخفف DEI، بسیاری از این بوروکرات‌ها سعی خواهند کرد با تغییر عناوین شغلی خود، پنهان شوند. به نظر می‌رسد «تعلق» (belonging) گزینه محبوبی خواهد بود.

[11] اگر تا به حال از خود پرسیده‌اید که چرا سیستم حقوقی ما شامل حمایت‌هایی مانند تفکیک دادستان، قاضی و هیئت منصفه، حق بررسی شواهد و بازجویی از شهود، و حق داشتن وکیل است، سیستم حقوقی موازی که عملاً توسط «عنوان نهم» (Title IX) ایجاد شده است، همه اینها را به وضوح نشان می‌دهد.

[12] ابداع ناشایستگی‌های جدید در تکامل سریع نام‌گذاری وُک بیشتر مشهود است. این برای من به عنوان یک نویسنده به خصوص آزاردهنده است، زیرا نام‌های جدید همیشه بدتر هستند. هر آیین مذهبی باید ناخوشایند و کمی پوچ باشد؛ در غیر این صورت غیریهودیان (gentiles) نیز آن را انجام می‌دادند. بنابراین «برده‌ها» (slaves) به «افراد به بردگی گرفته شده» (enslaved individuals) تبدیل می‌شود. اما جستجوی وب می‌تواند لبه پیشرو رشد اخلاقی را در زمان واقعی به ما نشان دهد: اگر عبارت «افرادی که بردگی را تجربه می‌کنند» (individuals experiencing slavery) را جستجو کنید، در زمان نگارش این متن، پنج تلاش مشروع برای استفاده از این عبارت را خواهید یافت، و حتی دو مورد برای «افرادی که به بردگی گرفته شدن را تجربه می‌کنند» (individuals experiencing enslavement) پیدا خواهید کرد.

[13] سازمان‌هایی که کارهای مشکوک انجام می‌دهند، به ویژه نگران نزاکت هستند، که به همین دلیل است که با پوچی‌هایی مانند شرکت‌های دخانیات و نفت که رتبه‌های ESG بالاتری نسبت به تسلا دارند، مواجه می‌شوید.

[14] ایلان کار دیگری هم انجام داد که توییتر را به سمت راست متمایل کرد: او به کاربران پولی دید بیشتری داد. کاربران پولی به طور متوسط به راست تمایل دارند، زیرا افراد چپ افراطی از ایلان بدشان می‌آید و نمی‌خواهند به او پول بدهند. ایلان احتمالاً می‌دانست که این اتفاق خواهد افتاد. از طرف دیگر، افراد چپ افراطی فقط باید خودشان را سرزنش کنند؛ آنها می‌توانند فردا اگر بخواهند توییتر را دوباره به سمت چپ متمایل کنند.

[15] این پدیده، همانطور که جیمز لیندزی و پیتر بوغوسیان اشاره کردند، حتی مفهومی از گناه اولیه دارد: امتیاز (privilege). که یعنی برخلاف نسخه مساوات‌طلبانه مسیحیت، افراد درجات متفاوتی از آن را دارند. یک مرد سفیدپوست آمریکایی دگرجنس‌گرا و سالم با چنان باری از گناه به دنیا می‌آید که تنها با فروتنانه‌ترین توبه می‌تواند نجات یابد.

وُک‌گرایی همچنین چیز خنده‌داری را با بسیاری از نسخه‌های واقعی مسیحیت مشترک دارد: مانند خدا، افرادی که وُک‌گرایی ادعا می‌کند به خاطر آنها عمل می‌کند، اغلب از کارهایی که به نام آنها انجام می‌شود، منزجر هستند.

[16] یک استثنا برای اکثر این قوانین وجود دارد: سازمان‌های مذهبی واقعی. منطقی است که آنها بر ارتدوکسی اصرار ورزند. اما آنها نیز به نوبه خود باید اعلام کنند که سازمان‌های مذهبی هستند. به درستی مشکوک تلقی می‌شود وقتی چیزی که به نظر می‌رسد یک کسب‌وکار یا نشریه معمولی است، معلوم می‌شود که یک سازمان مذهبی است.

[17] نمی‌خواهم این تصور را ایجاد کنم که عقب راندن وُک‌گرایی ساده خواهد بود. مکان‌هایی وجود خواهد داشت که مبارزه به ناچار آشفته می‌شود — به ویژه در دانشگاه‌ها، که همه باید از آن استفاده کنند، اما در حال حاضر بیش از هر نهاد دیگری تحت تأثیر وُک‌گرایی هستند.

[18] با این حال، شما می‌توانید از شر افراد پرخاشگر در پایبندی به عرف در یک سازمان خلاص شوید، و در بسیاری از سازمان‌ها، اگر نه اکثر آنها، این ایده بسیار خوبی خواهد بود. حتی تعداد کمی از آنها می‌توانند آسیب زیادی وارد کنند. شرط می‌بندم که با رفتن از تعداد انگشت‌شمار به صفر، بهبود قابل توجهی را احساس خواهید کرد.

منبع: https://www.paulgraham.com/woke.html

محمد مهدی دوستی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا