ما همیشه به استارتاپها میگوییم که باید سریع رشد کنند. این حرف درست و توصیهی بسیار خوبی است، اما فکر میکنم مد فعلی استارتاپهای سیلیکونولی این مسئله را به افراط ناسالمی کشانده— استارتاپها قبل از اینکه حتی ایدهی محکمی دربارهی چیزی که میخواهند بسازند داشته باشند، یک هدف رشد هفتگی تعیین میکنند.
در هفتههای اولیهی حیات یک استارتاپ، بنیانگذاران واقعاً باید بفهمند که چه کاری انجام میدهند و چرا. سپس باید محصولی بسازند که عدهای از کاربران واقعاً عاشقش شوند. فقط پس از آن است که باید تمام تمرکزشان را روی رشد بگذارند.
استارتاپی که زودتر از موعد به دنبال هدف رشد میرود، اغلب به محصولی مبهم میرسد که برخی کاربران صرفاً «کمی» دوستش دارند و این ضعف را با «هک رشد» پوشش میدهد. این روش تا حدی جواب میدهد—حداقل تا مدتی سرمایهگذاران را فریب میدهد تا وقتی که شروع به بررسی عمیق آمار حفظ کاربران کنند—اما در نهایت، موسیقی متوقف میشود.
به نظر من معیار درست در ابتدا این است: «آیا کاربرانی هستند که آنقدر محصول ما را دوست دارند که خودجوش به دیگران توصیهاش میکنند؟» تا زمانی که پاسخ این سوال «بله» نباشد، معمولاً بهتر است بنیانگذاران به جای تمرکز روی هدف رشد، روی این مسئله کار کنند.
بهترین شرکتهای فناوری گاهی مدتزمانی طول میکشد تا دقیقاً بفهمند چه کاری انجام میدهند، اما وقتی به این درک برسند، معمولاً قبل از اینکه تمام انرژیشان را صرف رشد کنند، از این آزمون دودویی (بله/خیر) سربلند بیرون میآیند. این عنصر حیاتی برای شرکتهایی است که واقعاً عملکرد عالی دارند [۱]، و اگر به این درک نرسید، هیچ مقدار هک رشدی شما را به یک شرکت بزرگ تبدیل نخواهد کرد.
به عنوان نکتهای جانبی، استارتاپهایی که ابتدا محصولی که کاربران عاشقش هستند را کشف نکردهاند، به ندرت به آن حس مأموریتی که بهترین شرکتها دارند، دست پیدا میکنند.
[۱] ویژگی دیگری که این شرکتها دارند، و معمولاً در مراحل اولیه مشخص میشود، نوعی Monopoly است.
منبع:
https://blog.samaltman.com/before-growth